صفحه 1:
صفحه 2:
جزوه ادبیات فارسی عمومی ترم اول
استاد: احمد اصغری:
رشته پزشکی نیمسال دوم ۹٩ تبریز
تهيه كنتدككان:
sta genet gegen af lo ای
سلوا خان بابائى - بهاره خليلى - صبا بنى هاشمى
صفحه 3:
نشانه گذاری
متظور از نشنه گذاریرعایتقواعد سجاوندی و به کر بردنعلامث ها و نشانه هایی است که خواندن
و در نتيجه فهم درست مطالب را أسان و به رفع بار اى از ايهام ها كه از انعكاس نياقتن دقيق و روشن عناصر
الالاث كفتارى در نوشته يديد مى أيدء كمك كتد. نشاته هاى معمول و متداول در زبان فارسى بيه قرار وير
۱- وبرگول (۰)
ويركول نشانه مكث يا وقفى كوتاه اسست و أن را اغلب در مارد زیر ه کار مى برند:
الف) دربن غبرت ها و جمله ها غبر مستقلی كه :با هم هر حك نيك جنملة تي كلفل باشنه تجتاتكها
ار تلاش کنی موی خواهی شد.
aS بدان نشيندد تيكى se
هر که با دشمتان صلح کنه سر زر دوستان درد
ب) در مواردی که کلمه یا عبارتی به عنوان توضیح, به صورت عطف بیان با بدل و قید در ضمن جمله با
Ske
علی, حسنن, احمد و پرویزبه کتابخانه رفتند
دوسى. مولوى. عطار. سعدی و حافظ بزرگترین شاعرانابران
د) در مبان دو کلمه که احتمال داده می شود خواننده نها را با كسره اضافه بخواند يا ثبودن وير
اغلط خوانى شوده جنائكه:
صفحه 4:
هر که یه طاعت از دیگران کم است و به تعمت بیش, به صورت, توانكر ست و به معنى. درويش.
ه) به مور جدا کردن بخش های مختلف یک ly hts مرجع و ماخذ یک نوشته؛چنفکه
عماني جلال الذينء فنين بلاقت و مسامكك ادبی+تهرن:نشر هم چاب پست و چهارم. ۱۳۸۴
و) كاه هر أغازويايان جمله دعایی و جمله a tag
مثت خدای را عز و جل: که طاعنش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت.
که by ly ek tl لء که عمرش هراز باك أمد
۲- نقطه ویرگول (؛)نقعه وبرگول.نشانهوقف با درنگ و مکنی است طولالی
و ببشتر در موارد زیر به کار می رود
الف) برای جدا کردن جمله ها و عبارت های متعّد یک کلام طولانى که در ظاهر مستقل اقا در معنی به
یکدیگروابسته و مربوط باشد+ چتانکه:
اشكفتة هزار سالى بر آدب ابران گذشته استه و هنوز ابزارها و شيوه هاى شتاخت اين ادب. به روشنى و
بستدگی و کاریی, به دست داده تشده است؛ به سختی دیگرءادب پارسی هتوزتاشناخته مانده است. ادپ
پارسی. با همه ی فسونکاری و دلاراییش, هموره در سایه و کتره مانده است؛ و اكر بدان يرداخته اند. جونان
دنبله و وبسته ای از ادب تازى بودة است؛ از اين روىء اين دو ادب كه هر ساختار زبان شتاختى و كاريزدها و
بنيادهاى زيباشناختى از هم جدايند. يا هم دراميخته اند.
جمله های توضیحی, پیش از كلماث و عبارانى جون *اما». هزيرا», «جرا كه» «يعنى»» هبه عبار
دیگر». هبرای متال» و مانندآنهه به شرط آنکه جمله های پیش از آنها كامل و غالبا طولانى باشده براى
مال و جاه هیچ گاه نمی تراد آرامش بخش روان انسان باشده جرا كه تنها با ياد خدا دل ها أرامش مى يابد.
برخى از آرابة هاى ادبى در ديوان فرّخى سيستاتى بيشتر به كار رفته انده براى مثال:موازتة. جناس. ره
cal le jail كرا هم صداين. جم سروف لقا. و تكرء SLES geal gg LAL fall Jan) مرامات:
LA سياقه الاغناد. تتسيق الضفات, حسن مطلع و.
۲ نقطه (.)
مهمترين موارد كاربرد نقطه بدین فار استد
TPage?
صفحه 5:
چتانکه: هر که با بدان تشیندهتیکی
که به عتوان نشانه با علامت اختصاری به کار رفته باشد؛ چنانک:ارسطو متوفی به
سال ۳۲۲ ق.م. ( قبل از ميلاد ) ممم. ( محمّد معين )- خواجه حافظ شیرازی متوقی به سال ۳٩۷ه. ی (
هجری فمری )
و هچنین, در مورد الفاظ بيكانه: بسث و تلكراف و تلقن (1.1. 8)
ج) بعد از شماره ی ردیف یا ابجد به حساب جمل؛ چنانک:
نشانه بیشتر در مورد زیر استفاده می شود:
اف پیش از قل قول مستقیم:چتانکه: رسول ارم( ص) می فرماد: « مسلمان کسی ٩
از دست وزبان وی در من باشند.
ب) پیش از بیان تفصیل مطلیی که به اجمالبدان اشره شده استه چننه:آن سا برای من سال خوین
بود: در آزمون سراسری دانشگاه ها پذیرفته شده بودم. ازدواج کرده بودم و به سفر حج مشرف شده بودم.
صفحه 6:
مان را گفتند دب از که موختی؟ گفت؛ زب :هر چه از یشان در نظرم بسن مدال آن پرهیز
کردم
چ) بعد از واژه با لفتی که معتی آن در برابرش آورده می شود: چنانکه: شفيق: مهربان؛ سحاب: اب aS,
د) پس از کلمات تفسیر کننده از قببل gia «چتانکه».*برایمثال»» «عبارتند زو تظایر نه+چتانکه:
أقسام كلمه در زبان فارسى عبارتند از: (- اسم ۲- فمل ۳- حرف ۴- صفت ۵ ضمیر ۶ قید ۷- شبه جمله
۵ - گیومه («6)
ین نشانه. در اكثر موارد براى نشان دادن آغاز و پیان سخن کسی غیر از تویسنده است که در اثناى
توشته وی آمده استه با برای مشختص تر کردن و برجسته تر نشان دادن کلمه با اصطلاحی خاس به كار
می رود و مورد مه استفده از آن به شرح زیر است:
الف) وقنی که عین گفته ی نوشنه کسی را در ضمن نوشته و مطلب خود مى أوريم؛ جنانكه:
سعدی می alt A> aah دسث نرسد و تهاده هر کجا که هسته برسد.
ب) در آغاز و این کلمات و امطلاحات علمی و یا هر کلمه و عبارتی که می خواهیم |
دیگر نشان بدهیم؛ چتانک:
مرحوم بدیع مان فروزانف. مهارت و قدرت خافانی را در «بداع تراکیب و اجاد کنایات» بسیارستوده است.
ج) در ذكر عنوان مقاله هاء رساله هاء اشعار: روزنامه هاء آثار هنرى و فصل ها و بخش هاى مختلف يك كتاب
يا نوشتهة جتائكه:
گلستان سعدی *در سیرت پادشاهان» است.
یکی از بهترین مقاله های ارئه شده در «سومین کنگره ی تحقیقایرانی». مقاله ی هشوخ طبعی آگام». از
دکترغلامحسین بوسقی است.
ياداورى ؟: هر كاه نقل قولى در ضمن نقل قولى ديكر بيايد. أن را در ميان علامت نقل قول مفرد *.. » فرار
فى دهنده جنائكه: كفت:«أيا شتيده اى كه بيامبر اسلام فرفوده لسثم المسلم من سلم المسلمون من يده
لسانه.» كفتاه «نشنيدى كه بيغمير. عليه السلاب كفت: , الفقرٌ فخرى؟. » كفتم: خاموش! كه اشارت خواجه.
علبه السّلام: به فقر طايقه اى است كه مرد ميدان رضايند و تسليم تير قضاه نه اينان كه خرقه ابرار يوشند و
TPage?
صفحه 7:
۶- نشانه ی سزال (۲)
موارد استفاده از ابن تشائه به قرار زير است:
الف) در آخر جملات وغبارات برسشى مستقيم: جنائكه: به جه می نگری؟ کدام شاعر را دوست داری!
نب بعد أزكلمه يا عبارتن كه atte جمل ى ورسعى مستقيم است+ چتانکه: کدم را می پسندی؟ سبز
یا اتجی؟ به نظر شما کدام یک بهتر است؟ دانش یا ثروت؟ نظر شما جيست؟ برويم يا نرويم؟
ج) ماه علامث سؤال را براى نشان دادن ترديد و أبهام در رانتز مى أورنده جتائكه: برخى. تاريخ ولادث
galls كنجوى را +07 (؟ ) نوشته اند
ادآوری: در پیان جمله های پرسشی غیر مستقيم از علامت سؤال استفاده نمی شود, بلکه نقطه مى كذارئذة
چنانکه:
همه می دانستدد که چه کسی کلبه را آتش زدهبود
معلم از دانش آموزان پرسید كه آيا تكاليفشان را نجامداه اد
۷- علامت تعجّب:
sil gn gl alae hyp pte ها ده ی تمچب و شگفتی تسه پلکه he ele
Sl بیان کننده یکی از حالات خا و شدید عاطفی یا نفسانی است از قبل: «ب».
هتحین» el هرخم > ستهز شک و تردید: "مرو نهی>: هدما ارزو هدر و الم
MLE» > «عطاب» «حسرت» و جز نها نانک
جه عجب! عجب معلم دلسوزى! آفرين بر این همه هوش و ذكاوت! آرام! به به ! ول بر شما! لى انسان!
هان! لى كاش! حيف! احستث! مواظب باش! جه منظره اى! دريغ! أفرين!
۸- خط فاصله ( -
براى جدا کردن عبارت های توضیحی: بدل» عطف بیان و جمله معترضه از کلام اصلی؛ چتانکه:
فردوسی - حماسه سراى بزرك ايران - در سال 778 ه. ق. به دنيا مد
صفحه 8:
جتيد - رحمه الله عليه - مفث: هبايزيد در ميان ماء جون جبرئيل است در ميان ملايكه »
ب) در مكالمه ميان اشخاص ثمايش ثامه و داستان. يا در مكالماث تلفتى در ابتداى جمله و ذر سر سطر به
جای نام گوینده؛ چتانک:
- الوا - بغرماييد! - سلام. -علیکم اسلا - ببخشيد. آقای سعادث تشریف دارند؟ - نخیر یشان به مسافرث
فته اند - می دنید کی پز ی گردند؟ - نخبز
ج) به جای حرف اشافه ی «تا» و «به بین تریشها اعداد و كلمات: ججنائكه:
مهر -آذر ۱۳۸۸ (مهر تا ۱۳۸/۸۵ قطار تهران - مشهد ( قطر تهران تا مشهد)
دن توديد يا ادلى كلماث همراه با لكنت و كره خوردكى زبان؛ جنانكه.
عدم من بزاق هد مس هر جوع لباقي | لدم
هه براى جدا كردن هجاهاى يك كلمه در تقطيع يا حروف يك كلمه از يكديكر: جنائكه:
gla pT sn a eg gaat )در آخر سطری که پخشی از کلم هل سر ین رده
می شودهچنانکه: چیزهایی ماد مداد. پاک کن, 5 Wop اه خط- کش و غیره روز PO
می sa
ز) بای پبوستن اجزای برخی از عبارتهاى تركيبى؛ جنانكه: بازتابهاى اجتماعى- سیاسی؛ادبی - هنری؛
اجتماعی- هنری: فرهنگی- ورزشی.
بعد از شمار ی ردیف خر اناد يا خروف و بغد از كلمه هانى تظير «تبصرة» «تذكر»«توضيح» هيادور»
lly أنه نز به کار می رود چناکه: هسجم» پر مه گنه است: ۱- سجع متوزی ۲- جع متوازن >
Bale
)..( سه تقطه -٩
ین علامت برای تشان دادن کلمه یا کلمات و عبارات پا جمله های محذوف و با افتادگی ها به کار می رو
خوا در ول مطلب باشد با وسط یا آخره چتنکه: نام پدر من عبد !.. السث. به كلماتى تظير ازء يه تاه برلىء با
در زبانفارسی: حرف می گوبند.. به همین دلیلبود که من به
۱- ستاره (*
از این تشانهمعمولاً در موارد زیر ستفاده می شود:
۳۰
صفحه 9:
ب) به متظور إيجاد فاصله بين دو مضراع شغر.
ج) در ال سطر بيش از كلمات و عبارت هابى جون: MSD «توضيح» #تنبيه » «تبصرة»؛ «نكت»
«توجه»: «باداورى» و جز أنهاء به منظور جلب توجه خواننده به أن نكته.
۲- پرانتز با دو هلال ():
#برانتز» که کاه « هلالین» و «کمانک» نیز ناميده مى شودء اغلب در موارد زیر به کار می رود
الف) به معتى «يا» و «يعتى» و در وقتى به كار سى رود كه كلمه یا عباوت یا جمله ای را برای تبیین و
'توضيح بيشتر كلام بياورنده جنانكه.
بوستان (سعدی نامه) در سال ۶۵۵ ی سروده شده است.
جهار مقاله (مجمع التوادر) بين سالهای ۵۵1 و Sab تالف شده است.
ب) وقنى كه تويستده يخواهد أكاهى هاى بيشتر (اطلاعات تكميلى) به خواتندة بدهده جتانكه:
بايزيد بسطامى (سلطان العارقين) یکی از بزركترين عارقان ايرانى اسث.
وذكى (بدر شعر يارسى) نزديك به هزار و صد و جهل سال پیش در روستای رودک در حوالیمرز سمرقند
اديده به جهان كشو
ج) برای ذکر مأخذ در يايان مثالها و شواهده به عبارت ديكر. اسامى كتابهاء نشريه هاء اشخاض (اعم از شاعر
يا نويسنده) رساله ها يا مقاله هايى كه مطلبى از أنها به عتوان شاهد أورده شدمد داخل sly داده مى
شود: چتانکه
به نام خدایی که جان آفرید سخن گفتن اندر بان
منث خداى راء عرّ و جل. که طاعنش موجب فربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نقسی که فرو می
شکری واجب. (گلستان سعدی: ص 66
ياداورى- از به كار بردن برائتز هاى متوالى - جز در فرمو
1۳:
صفحه 10:
۲- قلاب | این نشانه بیشتر در موارد زیر به کار می رود:
الف) وقتى كه مطلبیجزه اصل کلم نباشد؛ در مان قلاب نوشته می شود؛ چنانکه
-آقای رئبس! با یک امضا ی شماد همه مشکلات حل می شود [تنم معتی دار حاضرین ]
ابی در داخل قلابنوشته مى شوذة جنائكها
ج) در تصحيح متون كهنء الحاق احتمالى كه از نسخ بدل ها يا از سوى مصحّح اضافه مى شود. در ميان
قلاب جای می گیرد؛ جنائكه.
واین ره مسلمانی] اه خداپرستی توست. رست تاه بهشت]. به درستی که يديدار كرديم نشاتها. كروهى
ارا كه دورانديشند و بند كيرند. (ترجمه و قصّه هاى قرآن. نيمه ى اول ی ۳۲۷
ياد فارم كه شبى در كاروانى همه شب رفته بوذم و سحر در كنار بيشه اى خفته. شوريذه لى أكه در أن سفر
:همراه ما بود] نعره برأوزد ووراه بيابان كرفت و يك تفسن أرام خيافت. (كلستان سعدئ. ص 89
1- مميّ (/): ازاين نشانه ها در موارد زير استفاده مى شود:
الف) براى جذا كردن سالهاى هجرى شمسى و قمرى و ميلادى: جنانكه:
محمد بن جرير طبرى. در 1ل؟ه. ق/ 54م در أمل به دنيا أمد ودر سال 8٠١ ه.ق. / 476 م. درگذشت.
ب) برای نشان دادن شماره سوره ها و آیه های قران کریم» از سمت راست ابندا شماره ی سورهه سپس
SPAR HRS SA ASUS aa SG Gls AIRE NG lA
لن من لشکا رح الک اقب (فرآن ۸۳ ) زبن زلم نرق لی نوم eh LE رنب
۴- جهت نما (
موارد مهم استفاده ی این علامت که فلش تبزنامیده می شود؛بهقرر زیر استد
الف) برای نشان دادن ترتیب و یا استحصال تدریجی و ی تتیجه دادن امری؛ چنانکه
oye > رف > رفار
صفحه 11:
جز آنه. درباره ی معنی دقبق کلمه
نوشتن نامه اداری شبیه به نامه های معمولی و دوستانه نیست. نامه نگاری اداری آلبن و روشی دارد که
أن را از ساير شيوه هلى نكارش متمايز مى كند. اك برلى اه رگن خاصی از سبك تكارش نامه معمولى
استقاده كنيم. ابن كار توعى توهين محسوب مى شود به همين علث بايد در تكارش يك نامه ادارى برخي
تکات ریز و درشت رعایت شود تا مه ما سوه برداشت تكرهد. تلمه هلى ادارى بايد با رعايت نهايت ادب و
احنرمتارش شود خضوما گر تمه رای شخمی الا دست وب ارگانمهمی نشته می شود رعیت سبک
نشتن تن ری سیب می شود که چاگه ما در متام کسی که لها نوشته ار رفته وه متن نامه ما
توجه کردد .
نکات مهم در نوشتن نامه اداری
اولین و مهم ترین نکته ای که در نگارش یک نامه اداری بای به خاطر داشته باشید این اسث که بدانید
با چه کسی قصد مکاتبهدارید. در نوشتن یک نامه ادری بید سلسله مراتب رعایت شود. پس از این که
شخص مورد مکاتبه مشخص گردید.بیدبه نکات زیر نیز دقت شود.
* با تهايث دقت و صراحت تمه را بتویسید و مطمئن شوید که غلط املائى تداريد.
* به هيج وجه از كلمات عاميانه و اصطلاحا كوجه بازارى در نوشتن نامه ادارى استفاده تكتيد.
* تا می تونید خلاصه بتویسید و از حشو و بکار بردن کلمات و عبرات هم معتی خودداری کنید
1۳۹
صفحه 12:
* اگر متن تاه طولاتی است. حدالامکان در نام خلاصه اى از دستور ويا أبلاغيه را نوشته و سپس من
ابلاغية يا دستور را قر بيوست ضميمه کتید.
* نامه ادارى زا با فونت رای سازمان تكارش كنيد و اندازه فلم را متناسب و قابل خوانده شدن قرار دهيد.
* اكر به سازمان يا فرد بالا دست تامه مى تويسيد از كلماتى همجون به استحضار می رساند. ار به رها
فرد هم رده تام میتویسید از عبارت بهآگاهی می رساند و ار به در با رد زبردست نامه می تویسید از
عبارت به اطلاع مى رسائد استقاده تمابيد.
* مثن نامه را صربح و رسا تكارش كنيد.
* مه راز سمت راسث شروع به توشتن كنيذ و قسمتى را ذر سمت چپ. جهت حاشیه تویسی خالی
ابكقاريد.
* نامه رابا نام خداء تاريخ. شماره و همجدين ذكر اين مورد كه داراى بيوست مى باشد يا خیر أغاز كنيد:
* اكر مكاتبه بين فو سازمان در حال وقوع أست توصيه مى شود ابتنا مبدا قامه را ذكر و سيس ككيرقفه را
عتوان كنيد: بعنوان مثال بتويسيد از دانشكده يزشكى .. دانشكده كشاورزى سيس موضوع تامه را ذكر
كرده ويس از أن شروع به تكارش متن نامه نماييد.
* ار نامه در باسخ به نامه الى ديكر اسثء حتما هر لبتناى تارش متن تامه ذكر كنيد که نامه در بخ به
al ab at
عبش ازاتمام توشتن نامه أدأرى: يك خط جا كفاشته وهر سمت جب تامه رأ امضا و مهر كنيد وتاريخ را
يادداشت تماييد.
* اكر نامه در باسخ به نامه لى ديكر نوشته شده حتما ذر ابتداى نامه از عبارت فر ياسخ به تلم شماره ... و
اكر نامه با توجه به نام هاى ذيكر نوشته شده از غبارت عطف به نامه شماره ... استقادة تماييد.
* اكر نياز است كه نامه براى بخش هاى ديكرى نيز ارسال شود در قسمت ياورقى نامه: قسمتى به نام
رونوشت ایجاد کرده و نام تک تک بخش ها را يادداشت كنيد.
* نامه داری باید در یک طرف صفحه نوشته شوند و نباید در حاشیه آن ها چیزی توشت.
* مثن نامه بیدا نهایت دقث در صحث مطالب تهیه شود.
* متن نامه بايد شايسته فرد كيرنده باشد و بست و مقام شفلى و سازمانى فرد كيرنده بايد در نظر كرفته.
صفحه 13:
* در نامه ها ادارى بايد شیوایی سخن و روانی مطلب نیز در نظر گرفته شود و از لفات قدیمی و نامائوس
تباید استفاده شود.
* از نشنههایقاددی (وبرگول, قطه و ...) بید درست و بهجا ستفاده کرد
* در نامه های دری بايد از استفاده كردن جملات توهين أميز. تهديد أميز و مشكل أفرين خوددارى کرد
bese hl gla a © ید در کفذهایبزرگ تشته شود تا اکن ارجاع و حاشی نویسی داشتهباشد
* نامه حدالامكان بايد تايب شود يا حداقل با خط خوانا توشته شود.
* سلسله مراتب بايد رعایت شود, مثلااگر می خواهیم برای ادره ای نامه بویسیم اولین تفر باید مدیریت.
مكان مورد نظر باشد. عدم رعايت سلسله مراتب باعث توهين به ياببنى ها می شود
* اكر مخاطب نامه را تمى شناسيم نامه را بايد با يك عتوان كلى ينويسيم. در هر اداره يك سيستم تفكيك
نامه وجود دارد که باعث ارسال نامه به مکان مورد نظر می شود.
* اكر نامه به وسيله اينترنت مكاتبه شود: الف) از رنك هاى ملايم(مثل آبى) استقاده شود. ب)تايب همه
نامه با فونث بزرك يك نوع توهين محسوب مى شود.ج) ارسالتعداد زیادی یمیل برای یک مکان کار
هون نت
spb ge Es Dyno موش قزی پیج
iS aN ا
كبرندكان رونوشت.
سرلوحه ثامه هلى ادارى به أن قسمت از ثامه اطلاق مى كردد كه معمولاً در بالاى كاغذهلى ادارى
چاپ شده است. در وزارتخانه ها و موسسات دولنی آرم جمهوری اسلامیارن: نم وزارخنه نام موسسه با
Ba sled gla و پیوست می باشد:برخی از ازمانهی وایسته بهحوت. رم اختضاصی خود را در
ای امه چاپ می
عنوان گیرنده نامه
متظور از گبرنه با مخاطب نامه عبارت از شخص, مقام سازمنی؛ سازمان با واحد سازمانی که نامه بهآن
خطاب می شود.
1۱۳۹۰۰۴
صفحه 14:
عنوان گیرنه نامه با کلمه «به» مشخص می شود.
- عنوان فرستتده نامه
متظور از فرستنده نامه عبارت از شخص با مقام سازمانی, سازمان یا واحد سازمنی که نامه از طرف او
توشته مى شود. بیان کنندهعنوان فرستنده نامه کلمه «ز» می باشد.
موضوع نامه
منظور از موضوع نلمه عبارت كوتاه و كويابى است كه مبين محتواى نامه بالشد موضوع نامه با کلمه
«موضوع» مشخص مى كردد تلخيص موضوع نامه و ذكر أن در بالاى نامه صادره ضرورى لست و انجام اين
ام بايد از طرف تهيه كننده بيش نويس صورث بذيرد. زيرا نامبرده بهتر از سابر مقامات ادارى كه در جريان
مطالعه نامه قرار مى كيرند صلاحيت خلاصه نمودن موضوع را داد
تعیین خلاصه مطلب مندرج در امه و کر آن در لا نام موجبات سهولت و سرعت گردش و مکاتبات
ارا فراهم مى سازد و براى متصديان ثبت و كنترل و سار پرستلی كه نامه ا از نظر كلى ملاحظه نموده ويا
مورد بررسى و اقدام قرار مى دهند مفيد و ضرورى أست.
gn
مطالب و شرحی است که در رتباط با موضوع نامه توشته می شود و در حقبقت هدف نامه است و
چیزی است که انگیزهتهیه تاه میباشد و ممکن است کوتاه و در یک با چند سر باشد و یا در یک یا
چند صفحه تهیه و تنظیم 99,8 مسئوليث نهابى هر نمه ایک فرد ی قام سازمانیاست که نامه بوسیله
وی امشاء می شود.
#مشخمات امشاءکننده
مشخمات ادارى و فردى شخصی اس که نامه را اضاه مى كند.
#گیرندگان رونوشت
واحدهای سازمنی با اشخاصی هستند که می بید رونوشت نامه به عتوان أنان صادر كردد و غير از
كيرنده أصلى استء كيرندكان رونوشت معمولا با عبارت «رونوشت به» مشخص مى كردد.
اسکلت کلی یک ناه داری:
نامه رپ نم خداآغز می کنیم.
1۱۳۹۰۰۴
صفحه 15:
اريخ را درج مى كنيم.
-موضوع نامه را مى تويسيم.
نام شخص گیرنده ابا احترام همراه سمت وی می نویسیم متال: جتاب آقای بهادری مدیریت محترم
سازمان.......... با مدیریت محترم سازمان ............ چتاب آقای بهادری
حنامه را با حدود يك سانتى متر از محل طبيعى شروع سطر أغاز مى كنيم و بدون طول و
تفسير هاى اضافى شروع به طرح مشكل مى كنيم.
sh را كه از كيرنده نامه داريم محترمانه ذكر مى كنيم و اكر توانستيم راد حل با بيشتهادى ارائه مى
تین
- نامه بايد بيشتر جنيه خواهشى داشته باشد.
al yg Shaadi gl امه سمتا چپ می لویسیم و امطا مشیم
نمونه هایی از نامه های اداری
موضوع: ثبت تام در مدرسه
رياست محترم ادره اموزش و برورش شهرستان ... جتاب أقلى اسركار خانم....
با احترام. ضمن ارسال فتوكبى حكم انتقال شماره. ....روز....أخاره. ...من به اين شهرستان متتقل
شده ام خواهشمند است دستورفرمییدفزنم .... Sones ea eg به محل
سکونت ما نزدیک است ثبت تام کنند برای سهوت کارهپونده و تمام سوابق تحصیلیتمبرده برای اطلاع و
هركونه اقدام توسط فرزندم تقديم مى شود. اميدوارم با دستورى که صادر می کنید. موجبات دلگرمی و
ادامه تحصیل فرزند soled pals
صفحه 16:
#نامه هلى أدارى كه إز اداره يا لركانى به اداره يا اركانى ديكر فرستاده مى شود, فقط در قسمت اوليه با بقيه
Aas هاى ادارى تفاوت دارند بدين صورت كه اول نامه به جاى نوشتن نام فرد دريافت كنتده و فرستتده نامه
كلمات sda ab) Bligh اداره) استقاده مى شود.
ريخ 190511
شماره: ۶۵۷
به : دانشکده فتی
از: دانشکده پزشکی
موضوع : آموزش اینترنت
عطت يه نامه شماره ۴۴۱ مورخ ۱۳۹۲:۶۱۱۹ آن دنشکدهمحترم درخواست میشود یک تفرمدرس را
aks Spa gpg eal op cee مت ones ات جوز فراید pe Pata
أموزشى اينترفت به اين دانشكده ارسال تمايتد.
قبلا از همكارى شما سياسكرزارى مى كردد.
نام و نام خانوادکی
صفحه 17:
به نام خدا
جناب أقلى.
مدير محثرم اجرابى تمايشكاه.
موضوع : درخواست غرفه در نمایشگاه
با سلام و احترام
بدیتوسیلهبه استحضار می رساندایتجالب ...با مسئولیت . در مرکا مجموعه! شرکت ... پس
از مطلعه شرایط پذیرش متقاضیان و پر نمودن. فرم تکمیلی بنامه ها بدینوسیله آمادگی خود و مجموعه
مذکور را جهت حضو فعال و موثر در تمایشگاه.... به حضور اعلام می دارم.خواهشمند است دستو
قرماييد اقدامات لازم مبذول ssl
بدیهی است هرگونهتببر در تصمیم حطور این شرکت در تمایشگه قزلما به صورت تكتين أعلام خواهد
شد و در غير اين صورت مسئوليت مالى أن بر عهده ابن شركت خواهد بود.
به مینک تنم با کمک بکدیگر گامی هرچند کوچک در بهبود فضای کسب و کار کشهرمان
برداريم.
تمونه نامه درخواست امریه
صفحه 18:
جناب أقاى قلات
مدير محترم سازمان
موضوع : درخواست امريه
با سلام و احترام
بديتوسيله يه استحضار مى رسائد اينجاتب.... فارغ التحصيل مقطع كارشناسى رشته .... دانشكاه
اشهر ...كه به تازكى فارغ التحصيل كرديده ام تمايل دارم تا خدمث مقدس سريازى را با اخذ امرية در أن
سازمانیگذرانم و ضمن اخذ تجربه از رهتمایی ها ی متخصصین محترم آن سازمان تيز يهزء عتد گردم:
در صورت پذیرش تقاضا اینجانب مهد می گردم علی تعاممدت خدمت . شمن رغایت نظم و اضباط
كارى؛ مقررات ادارى أن سازمان را مد نظر قواربدهي و امور محوله را به نحو احسن به اتجام رسائع: اميد
رازم كديا ابن مرعرلست موالتت ا رايع
بيشابيش از بذل توجه حضرتعالى بى نهابت سباسكزارم.
نمونهبرایانتقال ی مهمان دانشجوبان
رياست محترم دانشكاه علوم بزشكى تبريز
موضوع : خرخواست انتقالى يا مهمان به دانشكاه.
ياسلام
صفحه 19:
احتراما . به استحضار می رساند یتجانب .... دانشجوی ورودی مهر ماه سال ... بعلت ايتكه بس از
قیولی در دنشگاه و شروع دوران دانشجوبی, متاهل گردیده ام و محل اشتفال دالم همسرم +
در شهر...است خواهشمتد است با تقاضاى انتقالى / ميهمان به دانشكاه ...موافقت فرمابيد.
باتشکر وسپاس...
امضا
نوشئن نامه أدارى درخواست وام دانشجوبى
ریس محترم صتدوق رفاهداتشجویان دنشگاه..
موضوع : تقاضاى وام دانشجوبى
با سلام و احترام
بسن سيا ليد حي مر ملسويي سدس ددحو ووو |
+17 .كه هر رشته .... مقطع .... مشفول به تحصيل هستم جهث هرياقت وام دانشجونى : تحصيلى |
تحصيلى ممتاز و تموته ا مسكن ١ ضرورى( بايا نلمه خريد كثاب تخصصى) | ضرورى ممناز نمونه | ضرورى,
مبئكر / ضرورى قهرمان ورزشى / حوادث غبرمترقبه | وديعه مسكن | تفذيه ! | حج عمره | زيارت عتبات
elo) ye tS che 1 شهربهدنشگا مارد عاس به مغ تقاشای کتبی خود
را به حضور تقدیم می دارم
الذا خواهشمند است دستور فرماييد اقدام لازم مبذول تمايتذ.تسريع در وگذاری وام موجب کمال
امتتان است.
صفحه 20:
چگونه یک درخواست یا نامه اداری بنویسیم
سلام خدمت دانشجویان عزیز:
هر دانشجویی با بو ورود بهدنشگاه تا زمنفارغ التحصیل شدن خود. با پخش های مختلفی از انشگاه
سرو کار پیدامیکند و بای رساندن يبام خود به مدير و مسئول مربوطهء بايد یک درخواست ی نامه رسمی
ادارى تنظيم تمايد از أنجائيكه أشتابى با جكونكى توشتن درخواست يا نامه ادارى براى هر دانشجويى بسيار
مهم است و یک درخواست یا امه ااری خوب نگاشته شده می توقد تابر بزیی بر روی دیدگاهمدیر با
مسئول مربوطه ايجاد تمايد و همجتين نظر به اينكه اكثر دانشجويان در مقاطع ارشناسی و کارشناسی ارشد
با نحوهنگرش یک درخواست با اه ااری خوب آشتابیندرند :لا تصمیم گرفنم که در خصوص نحوه
نگارش یک درخواست يا نامة ادارى خوب مطلبى را قراهم کنم و در ولاگ قرار دهم تا كمكى به شما غزيزان
كرده باشم . باشد كه انشاءالله مقبول شما قرار كيرد.
درخواست یا نامه اداری
وقتی را اه و رگن با شخص مهمی ام می تویسیم که ره کار با او درم از تمه ای تقد
می کنیم در جنين مواردى نمى شود از نام دوستانه استقاده كرد و إبن كار توعى توهين به شخص كبرندة
امحسوب مى شود نوشتن نامه ادارئ چیزی نیست که بتوان به صورت گام به گام آن را آموزش داد بلکه می
شود با ذكر تكاتى جند و تشان دادن متا به نوشتن صحبح آن کمک کرد. همه ما در سال اول متوسطه با
توشتن نامه اداری آشنا شده ایم اما در انجا با ذکر نکات پیشتری سعی در بهبود نگارش چنین نامه هایی
خواهیم داشت.
هر درخواست يا امه اداری از پنج جزء ذیر تشکیل می شود:
[Paget
صفحه 21:
اف به نم خدا
سم و سمت سازمنیگینده نامه
چم متن درخواست با نامه
د- تشکر و قدردانی
م- مشخصات امضاء کننده
ا- به قام حها: تامه رابا نام خدا أغاز مى كتيم.
۲- سم و سعت سازمانیگيرندهناه:متظور از گیرنده با مخاطب نامه عبرت از شخ sale fn
0011 می شود آول سم شخ گيرندهر با احترام می نویسيم و
سيس در قسمت بابين أن سمت سازمائى وى را نيز مى نويسيم. بطور مثال:
جناب أقاى حامد زرقامى
مدیریت مخترمسازمن
باسلام
احترمابهاستحضار می رساند
درخواست يا قامه: مثن نامه را با حدود يك سانتى متر از محل طبيعى شروع سطر أغاز مى كنيم
و بدون طول و تفسير هلى اضافى شروع به طرح مشكل مى كنيم.اننظارى را كه از كيرتده نامه داريم محترماته
ذكر مى كنيم و اكر توانسنيم راه حل يا بيشتهادى ارائه مى دهيم. توجه كنيم كه در متن نامه دستور نمی
elas gas ز ز[ 277
من نطنه ماب وشرسن لاه داتراط با موضوع نله نف مق شود دز حقیفت عدف له في
چیزی است که انگیزهتهبه امه می باشد و ممکن است کوته و در یک يا چند سطر باشد و یا در یک یا
[Paget
صفحه 22:
چند صفحه تهیه وتنظیم گدد.
؟- تشكر و قدرداقى: بعد از اتمام متن نامه . از كيرنده نامه تشكر و قدردانى مى كتيم. بطور مثال:
اقبلا از همكارى بيدريغ شما سياسكزارى مى كردد.
با تشکر
۵- مشخصات امضاء کننده: در آخر تام و مشخصات خود را در این نامه سمث چپ می نویسیم و لمضاه
مى کنیم و در کنر امضای خود تاريخ نكارش نامه با تاريخ درخواست را نيز مى نويسيم. بطور مثال:
ESE ogo
ةوطع
نمونه یک درخواست یا نامه اداری:
به نام خدا
جناب آفایاسرکار خانم
هديق معاون ارياننت
با سلام و احترام..
احتراما'ضمن ارسال نسخه اى از فتوكبى حكم انتقالى بدر اينجانب ........ به شماره.... مورخه .از
استان سیستان و بلوچسنان به سازمن ..... استان بوشهره خواهشمند است دسئور فرمایید
درخواست انتقالی ام از رشته مدیریت بازرگنی دانشگاه سیستان و بلوچستان به رشته تحصیلی مدیریت
1۱۳۹۲
صفحه 23:
A دانشكاه خلبج فارس مورة بررسى قرار كيرذ. براى سهولت كار برونده و تعام سوق تحصيلى ام براى
بسع هرود هنم ومد وروت سیون رورا یزیا في كار یات
دربن وأنانه تحسیلم رد دانمگا خلیجقرتن فزاهمفراید
قبلاً از همکاری شما سپاسگزاری می گردد.
نکاتی درباب نوشتن نامه اداری:
-١ تمه داری باید در یک طرف صفحه کاغذ ۸4 تمیزنوشته شوند و نبید در حاشیه های آن چیزی
توشت: ضمنًحاشبه ۳ سانتی از بل پایین, چپ و رات زا براى كاغذ در تظر بكيريم.
Cal lal oy دقت در صحت مطالب تهیه شود
؟- متن نامه بايد شايسته فرد كيرنده باشد و بست و مقام شفلى و سازمائى قرد كبرنده بايد در نظر كرفته
؟- در نام هاى ادارى بايد شيوابى سخن و روائى مطلب نيز در نظر كرفته شود و از لغات قديمى و تامانوس.
اتبايد استقاده شود
ف- در نامه هلى ادارى به هيج وجه تبايد از كلمات و جملات عاميانه استفاده كرد.
عد از نشانه هلى قراردادىاويركول. نقطه و_)بايد درست و به جا استقاده كرد
۷- در نامه ها اداری باید از استفاده کردن جملات توهین آمیز,تهدید أميز و مشكل أفرين خودخارى كرد
[Pager
صفحه 24:
۸- نامه های آناری ترجبحا بید در کاغذ های 84 نوشته شود تا مکان ارجاع و حاشیه تویسی داشته بشد.
4- نامه حدالامكان بايد تايب شود يا حد اقل با خط خوانا نوشته شود.
- حتمً سمی کنیم نام ونم خانادگی دقبق مخالب درخواست با تاه ااری را تويسيم و اگرمخاملب
هرا به موستن gad سیم نله را ادا مناخ سمت as ماب تبه من تویسیم.
معرفی بهترین داستان های کوتاه معروفادبیات جهان
داستان كوت همانطور که از اسمش پیداست.داسانی است كه كوقاه باشذا ادكار أل وه نوسنده
معروف أمريكابى درباره داستان كوتاه م كوي
هداستان کوتلهرویتی است که بتوان آن را در یک نشست (بین نیم تا دو ساعت) خواند. همه جزئیات
أن بابد بيرامون يك موضوع باشد و يك اثر را لقا كند».
ابن كونه داستننويسى كذشته كوتاهى دارد.اولين داستانهاى كوتاه در أوايل قرن توزدهم نوشته شدتد.
ادكار ألن يو در أمريكا و نيكولاى كوكول در روسيه كونداى از روايت و داسئان را به جهان معرقى كردئد كه
امروزه به أن داستان كوتاه مىكوييم.
داستان كوتاه مثل دريجهاى اث که به روى زندكى شخصيت يا شخصيتهابى باز م شود و خوانده
ge يرال مدت کوتاهی از این دربچه ب اغنهایی که رخ میدهند ناه کند.
داستانهلى كوته يا در تشريدها و مجلات جاب مىشوند و يا به صورت مجموعهاى از جند داستان در
يك كتاب منتشر مىشوند. داستانهابى كه در يك كتاب كتار هم قرار كرفتعائد مىتوانتد از يك نويستده
صفحه 25:
باشند lansing NH مختف. در این باداشت پا کنبهابی از هرد دسته و بهنرین داستانهای کته
جهان آشنا میشویم.
بهترين داستانهاى كوتاه جخوف
أننوان باولوويج جخوف 105 - +116) داستاننويس و نمابش نامدنويس زرك روس الست كه به عقيده
بسباري از نويسندكان و منتقدان أو مهمترين نويسنده داستان كوتاه ادبي اسث. كتاب «يهترين داستانهاى
كوتاه جخوف» شامل سي و جهار داستان كوتاه اسث كه جخوف أنها را در ۲۴ سالكى تا سال باياني زندكىاش
نوشته. جخوف با ابنكه ؟؟ سال بيشثر زندكى فكرد اما در طول زتدكى كوتاه خود تاثيرات شكرقي بر
داستانتوسی و نمابشنمه نویسی گذاشت.
kbs
کتاب wm داسئان» مجموعهاى از نه داستان كوتاه جروم ديويد سلينجر. 1S Sl Syl plan eas
احتمالا نام رمان معروف او ناطوردشت. به كوشتان خوردداست.
اين كتاب بيشتر با عنوان la Sb نقاش خيابان جهل و هشتم» منتشر شده بود ابن ام را مترجم براق
اكتاب و همجنين برلى داستان هشتم. با عنوان اصلى «..._دودوميه اسميت»؛ انتخاب كردهبود.
يه ناته ماوق لين کتاب توسط کوه میر عباسی در تشر ماهی منتتر شده ست. با تگهکلی به
اب مىتوان به وجود عناصر محورى مشترك در داستان ها بى برد. مساله جنك و تاثيرات مخرب أن يكى
از مفاهيمى لست كه در تمام داستانها ديده مىشود. در برخی پررگتر و در بخی دیگر کمرنگت. ثلا در
داستن ششم تقديم به امه بعش و نکبت. ان موضوع نقش محورى دارد. راوى داستان يك نظامى أمريكابى
است که از حضور خود در جنگ میگوید. او با دختر جوانى به نام ازمه ملافاتى داشته كه يس از شش سال
به جشن عروسیاش دعوت شده است . او حالا مىخواهد جند مطلب افشاكرانه درباره عروس بتويسد.
1
صفحه 26:
در بافیداستانها نیز نشانهای کوچک و بزرگی از جنگ و ائرات أن مىبينيم كه ناشى از حضور سليتجر در
جنگ چهانی دوم و درک اثرات مخرب آن است.
زندگی عزیز
لیس مور توسنده lel iol as yi در سل ۲۰۱۴ است.کتپ هزندگی عززهمجموعهای
از چهادهداستان کته و است که در آن با دمهایمعمولی و زندگیهایمعمولیروبر میشویم.آدمهابی
كه إز فط عادى يون انتظار نداريم كه در قصدها بببنيوشان. مونرو در داستانهابش ما را درجريان واقعيث
زندكي شخصيتها قرار مدهد و خود زندگی را توصيف مىكند. زندكواى كه نمتوان أن را خلاصه كرد يا
پخشهایی از آن را حذف کرد تا خوشاپندتر شود
موتر تویسندهداستن کولب سبک سادهست. داستانهای او چند لاه نیستد و و منورش را دون
پیچیدگی به خوائنده م رسائد.
أليس مونرو «استاد داستان كوتله معاصر» لقب كرفته و از نظر منتقدان جامعه كنايخوان را با داستان كوتاد
آشتی داداست. پس لذت خوندن ان کاب را از حست ندهید.
كافه باريس
se پریس» یکی از مجموعه دستنهایکوته از توسنههایبزرگ جهان است که تنوع دای
بسیا خوبى هارد. هجده داستان از جهارده تويستده. داستانهابى ازنويستددهاى مشهور قرن نوزدهم تا قرن
قرن بيستيكم. از ادكارألن بو و نيكلاى كوكول كه بنيانكذارن زائر داسنان كوتاه در أوايل قرن نوزدهم هستئد
تا عزيز نسين كه يكى از مشهورترين طنزتويسان معاصر تركيه است. البر كامو. للون تولستوى. فلودور
دستایوفسگی و گی دو موياسان از ذيكر تويستدمعابى حستند كه داستانهايشان را در اين كتلب مى خوانيم,
دیوار گذر
صفحه 27:
مارسل امه نويسنده مشهور فرانسوى است كه أثارش در يهترينهاى ادبياث فرانسه قرار مى كير
کتاب «دپوار گذر» پنجمین مجموعه داسئان اين تويسنده اسث كه شامل بتج داستان با ناوهاى ديوار كذرء
كارث. حكم ضرب المثل و جكمدهاى هفت فرسخى اسث. داستانهاى اين كتاب در فرانسه تحث اشفال در
جنگ جهانی دوم روايت مىشوند اما فضابى فانتزى دارند.
مترچم در مقدمه کناب میگوید:
سل له گه دای سیت بهجهان درد ولى ین گه هجایمنتهی شدنبه یاس و بوچی به طنزی
سياه مورسد اويا شلاق طنز به تمام حماقتهاى جمعى حمله مىكتد. با أين حال اهل بند و موه نیست
و قبل از هر جيز مىخواهد سركرممان كند وبا درأميختن واقعيت و خبال ما را از فشار روزمركيها برهائد».
خوبی خدا
اب «قوبی عداء را که میتواتی انار شستهیت پهقصه هتفر با سلیقه و فرهنگ متفوت گوش
بدهی یک سرخپوست. یک انی, یک سیاهبوست. یک هندی, یک بوستییی و چند سقیدپوست که همگی
از نوسندگان شاخص ادیات مرز آمریکاهستند و با تام تفوهایی که در سبک داستننوسیشان وجود
(AG که angen cal JED هم شبافت دارند,قماگوییبه زین اد ape SS ay
منتشر شده در تشريات ادبى أمريكا در شش سال كذشته بركزيده شدعائده به أين ترتيب هستئدة
چیزی كه كرو م ىكذارى بس م كيرم/ شرمن الكسسى
زره بخش اول/ الكساندر همن
فلامينكوااليزابت كمير فرنج
100
صفحه 28:
خوبى خداا مارجورى كمير
جناب أقاى ربيس جمهور / كيب هادسون
Sina برسيوال اورت
كارم داشتى زنك بزن/ ريموند كارور
جهنم- بهشت| جومپا لاهیری
رفنيم بيرون سيكار بكشيم. هفده سال طول كشيد
اسم ديات روسيه كه مي أيد به ياد جغوف و داستايوفسكي و تولستوى مىافتيم: ديات كلاسيك
روسیه برايمان أشناست. اما ادبيات و نويسندكان معاضر روس راء با وجود أثار درخشانشان كمتر مي شناسيم.
كتاب فرفتيم بيرون سيكار بكشيم هفده سال طول كشيد» مجموعدى نه داسئان كوتاء از هفت نویسنده
معاصر روس است. قبل از هر داستان معرفى كوتاهى از نويسنده و آثارش را مىخوانيم. لين أشنابى كوقه با
زندگی توسنده کمک مىكند تا بيشتر با gL داستانها همراه شويم.
دينا روبينا. لودميلا اوليتسكايا. لودميلا بتروشفسكايا. أندرى كلاسيموف. ويكتور بلوين» ميخابيل
یف و زار لین هفت نویسندهای هستند که داستانهایشان nfo lh ge IS gl py
كه حال و هواى نزديكى به يكديكر دارند. همان فضاى تيره و تار هميشكى ادبيات روس و قهرمانانى از لايدهابى
از جامعه كه اتكار بيش از اين نمى توانستند صدابشان را به كوش كسى برسانند.
بهترین داستانهای جهان
دوره بنج جلدى #بهترين داستانهاى جهان هرا احمد گلشبری به فارسی ترجمه کداست. و لاش
کرده تا از همه نویسندگان مطرج و صاحب سبک قرنهای نوزدهم تا بپست و پکم داستانهاپی را در ابن
9
صفحه 29:
مجموعهبکناند.سلیقه خوب مترجم در انتخاب تويسنددها و داستانها و ترجمه روان او باعث شده كه
مجموعداي جذاب و خواندنى از يهترين داستانهلى تكوتاه جبهان در اخنيار ما قرار بكيرد. ابن مجموعه ويزكى
مثبت دبكري هم دارد. هر لبتداى هر داسئان شرج جال كوتاهى از نويسنده و أثارش نوشته شدداست که هم
ge shld دناب دهد و همه زک هدر نان گنک موه
جلد ال این مجموعهبه نتگراه اسان کهن تعلق داد وبسندگای چون تولستوی گوگول:
جخوف و تانانيل هاثورن. در جلد دوم و سوم آثار نويسندكان دوران طلابى قرنهاى نوزدهم و بيستم را
مىخوانيم. نويستدكاني جون سامرست موام, جك لندنء كراهام كرين و فرانك اوكائر. در جلد دوم أثارى از
دو تويسنده ايراني يعنى يزرك علوى و محمد على جمالزاده نيز ديده مي شود.
جلد جهارم به آثار سنث ستيزان يا مدرتيستهابى جون لبر كامو, ارنسث هميدكوى فرائنس كافكا و
ويرجينيا وولف اختصاص داده شدماسث. در جلد آخر يعنى جلد ينجم أثا نويسندكان بسامدرنيست مطرج
مو شود. نويسندكانى جون هاروكى موراكامى؛ كابريل كارسيا ماركز وريجارد براتيكان.
دسته بندى تويستدمها بر أساس سيك داستانتويسيشان كه توسط احمد كلشيرى انجام شده لستة
ابه ما كمك م ىكند تا سبكهاى مختلف را به لحاظ تاريخى و ویزگیهای فرهنگی اجتماعیشان بشناسبم. ابن
مجموعه کاملی است که با خواندن آن با بسيارى از نويسندههاى مشهور جهان و سبك داستان نوبسيشان
أشنا م شويم.
جند داستان كوتاه همراه با تحليل
مجموعه جهار جلدى «جند داستان كوتاه همراه ب تحليل» با ترجمه و تحليل شادمان شكروى منتشر
شده است. در هر جلد از لين مجموعه تعدادى از يهترين داستانهلى تكوقاه جهان قرار كرفتهاست. بعد از هر
داستان تحليلى درباره أن أمده ست كه شامل نكاتى اسث به درك بهتر اثر كمك مىكند. به كفته مترجم در
1۱۳۹۹
صفحه 30:
بيشكفتار كتاب. برخي از نات مسیمبهدستن مربوطند و بر غير مستقيم, نكات فيرمستقيم در واقع
راجع به زندكى نويسندى فضای فکری و شبوهنوبسندگی و است که بیشتر بای خوانندگانی است که به
تازگی پا آثرنوپسنده آشنا شدان. اما در مواردی به کار خوانندگان حرفهای هم میاید
در جد ول ان مجموعه داستانهای از زوا اشیگورورنست همینگوی. وم ساوان ویساک
بل میخونم
در زندكى بير مشغله اين روزهاء ممكن اسث زمان كافى براى خواندن داستانهاى بلند و رمان نداشته باشيم.
داستانهاى كوتاه مىتوانند مانند هل ارتباطى باشند و تكذارند از ادبيات داستاني فاصله بكيريم.
کاربرد نادرست واژه ها و ترکیب ها
برخی از ترکیب ها و واژه ها با وجودی که درستند اما در نوشته ها به صورت نادرست به کار مى روند. در
ین جابه تعددی از نها اشاره می oo
اعلام اعلان
اعامبه معنی «آگاهکردن» و «خبردادن * است:
وصول مدارك را اعلام قرمابيد.
اعلان به معنى «علنى كردن» و « أشكار كردن soul
DE موضوع كار درستى نبود
اکثر |اکثریت
أكثر به معتى بيشتر ست . اما «كثريت» در مقابل «قليث» «كميت بيشثر» را نشان میدهد.
صفحه 31:
يس مىتوان كفت كه : «اكثر دانشجويان وضعيت مطلوبى دارند.» اما درست نيست كه بتويسيم ٠
دانشجویان وضعیت مطلوبیدارند.»
كاربرد « اكثريث» در جملههابى از اين قبيل صحیح است:
« هميشه حق با اكثريت اسث» يا « جلسه با رفتن اعضا از اكثريث SH
انتساب | انتصاب
انتساب : به معناى #نسبث داشئن» و انتصاب به معنای «نصب کردن و گماشتن» است.
انتساب این مطلب پهآقای .... درست نیست.
انتضاب جتاب. عالی ره سمت aii ot Sid sarees
انتظار رفتن
این ترکیب تقريباً به معتى اميد رفتن» و «اميد يودن» است و نبايد به معتى « احتمال داشئن» يا «بيم
داشتن» به كار رود.
Si جيل « با ان شیهای که شما درس میخواید. تظر میرد که مشروط شوید.* تست اس
و به جای آن باید نوشت : « با این شیوای که شما درس میخوانید .بیم آن میرود که مشروط شوید. *
حتمال دارد که مشروط شوید)
انجام
أبن وازه به معناى بايان اسث و با فعل هاى متعدى جون : رسائدن ٠ رسیدن «ددن, گرفتن ,یافتن و
اشذن به كار مىرود ؛ بنابراين ٠ بهاجام رساندن » به انجام رسیدن » انجام داهن و ... درست است ؛ ما +
توشتن این جمله درست نیسته
*تجام این کار دشوار است» به جای آن باید نوشت :انجام دادن اين کار دشوار است
[Pager
صفحه 32:
برخوردار بودن
اغبر» به معناى بهره و سود و برخورفار يعنى بهردمند و كامياب بس از تركيب «برخوردار» تنها در
جملههایی استقاده میکنیم که مثبت یا بهقولی خیر و خوب است.
متلا بايد بكوبيم : أشيزخانه اين بيمارستان از وضيت مطلوبى برخوردار ست
انمىتوانيم بنويسيم : أشيزخانه إين بيمارستان از وضعي نامطلوبى برخوردار الست
بها دادن
نهد معتی «قینت» هست.
شکسته قدح ور ببندند چست نباورد آخر بهای درست
بهاى جيزى را دادن ؛ يعن قيمت جيزى را برداخت كردن . لمروزه هبهادادن » را به معنى اهميت
داهن» به كار مىبرند و اين مفهوم درست نیست. پس به جای جملدهابى از قبيل «در كثور ما به تخصص.
کم ها ده میشود »بای بتويسيم :در کشور ما بهتخصص اهمیت دادهنمیشود در کشور ما رای تخصصی
اهمیت کمی قابل میشوندادر کشور ما تخصص مهم شمرده نمیشود.
پیرامون / در پیرامون
جبرامون به معناى «اطراف و حوالى» است . وقنى مىنويسيم که «بايد ببرامون اين موضوع بحث کنیم
يغنى. بايد ذربارة حواشی آن صحبت کنیم. برغ خود موضوع + پس بهثر است که بوسیم : < درب این
موضوع»
تسویه حساب! تصفیه حساب
صفحه 33:
تسویة حساب- پعتی .زیر کردن حساب. مساوی کردن حساب؛ همسطح گرذن حساب تسویه حساب.
سال مالی ۱۳۸۴ بهپیوست تقدیم میشود»
یه حاب» بیس پاف خرجن سید پرعت ادبم دلگ ینآ نید سیگ
کسی بدهکار و بطلیکار تیستد
با دانشجوى تامبرده تصفيه حساب شف
تقدیر | قدردانی
تقدير بعنى #قضا و قدر . سرنوشت» كاربرد تركببهابى ٠ جون «تقدير كرهن» به جلى « قدردائى كردن»
و نیز ال تقدرهبهجای تحسین با تمجید و نیز« قدرنام»پهجای «تشوق امه درست تیست و بهتر
است از به كاربردن أنها خوددارى كنيم
oe
به oa جهت. یا ه جهت. غلط تیست. ما هت است که از برای» باه منظور» با هه خلطر»
oS wll
چنان كه | جنانجه
چنان که :نی «به طوری که (lad طوری كته
جنان كه مىدانيد (اطلاع داريد) ..
*جنائجه» قبد تأكيد است و معمولا بس از و بای تک میا
اكر جتاتجه مايل باشيدء باهم به مسافرت مى رويم.
«اكر » در نوشتهها معمولاً حذف میشود و فقط «چتانچه» مى يده
چنانچه میل باشید. با هم په مسافرت میرويم.
دعوی| دعوا
[Papert
صفحه 34:
دعوی به معناى ادعا است؛ اما ٠ دعوابه معای داد خواهی و مشاجره است.
دعوی دانشجو درجلسة شورای آموزشی مطرح شد. (يعنى ادعاى دانشجو)
دادكاه دربارة اين دعوا قضاوت كند ( بعنی مشاجره و دادخواهی)
وؤة مذكور در عربى به معنى #انديشة توام با دقت و كاوش و زرف تكرى © اسث. اخيرا اين وازه به غلطه
به جای روش به كار مىروذ. بس به جای ۶ رويفاى را كه در پیش كرقتهايد درست نيسث» بايد بتويسيم:
هروشی را که در بيش كرفتهايد. درست نيسث» البته در تر EI ea Gi ROL نزن
ری با که sph RE al البته در ترکیبهایی چون اقدامهای بى hs
رشد بی رویه و مانتدآن چنانچه مقصود از بیرویه :نا اندیشیده باشد.کاربر آن درست است.
صواب| تواب
تواب به معنی پاناش وصواب به معنی درست و صحبح
عاجل | آجل
عاجل به معنای فوری و أجل به معنی آینده و آتی است.
قابل ملاحظه /قابل توجه
به جای این عبرتها هم می:
كاتديد اكانديدا
صفحه 35:
کاندید وهای فرانسوی است. به معتای « ساده دل» و « معصوم»: اما وازه فرانسوى «كاتديدا» به معناى
«داوطلب» يا نمزد» است. لقظ کاندیداتوری هم. در هیچ زبانی استفاده نمیشود و به جای آن بایدداوطلبی
ويا نامزدى را به کار پد
گذاردن | گزاردن
گذاردن به معتی هنهادن» با فوضع کردن» اس : بنيانكذار. سياستكذار. يايه كار
گزاردن به معنی «انجام دادن * یادا کردن» است : تمازگزارد سپاسگزاره خدمتگزار: بركزا
زه در غربى به معتلى « خوشكذرانى» است ٠ يس به جاى كافى نبايد از أن استفاده كتيم.
موافقت | توافق
موافقته يعتى. بذیرش پيشنهد با ظر دیگری»
با درخواست دانشجو موفقت شد
توافق ؛ i رضایمندی و پذیرش مقبل دوف
بر اساس توفق انجام شده با آن سازمن ..
ترخ
نرخ در فارسی به معنلى بها و قيمث کالاست. پس بهکاربردن آن به معنای درصد. مبزان» سرعت و با
آهنگ. درست تبست. به جای «نرخ تولید» میتانیم بنویسیم :میزانتولید و به جای هنرخ رشد بیکاری»
انیم بتویسیم: آهنگ رشد بیکاری
صفحه 36:
نقایس | نواقص
.تقايص. جمع نقيصه است به معناى «عيب و اشكال» ؛ بس تكميل نقابص صحيح نيست. جون به معنى
«کامل کردن عیوب» خواهد نو
نواقص جمع ناقص است به معنى « ناتمام و ناكامل»؛ بس اشكالى تدارد كه بنوبسيم : تكميل نواقص. در
هر صورت بهتر است که بنویسیم:
برونه را پس از رفع (برطرف كردن ) نقايص انواقص به كاركزينى بفرستيد
فهرست مذكور را يس از تكميل تواقص به ابن اداره بفرستيد.
هست | است
رقم هتسه وقتن goalie نی sil ps ape gains
دراتاق من ٠ ميزهست . صندلى هست وجبزهاى ديكرى که نیز به ام بردن ناد
از فعل ریطیهاست» وقتی استفاده می کتیم که قصد ربط و تسبت دادن چیزی به چیز دیگر را داشته
scapes
کارمند متظمی است,
آنچه که
آنچه که كقنيم...
آنچه را که میبینید
alo به معنی «آن چیزی که» است؛ پس نیازبه «که» ند
أنجه كفتيم
نویه
صفحه 37:
استعفا دادن
وز #استعفا» مصدرباب استفعال, عربى وبهمعتی طلب کردن وخواستن است.
ستفادرفرهنگ معین ان گونه معی شدهاست : #طلب عفوكردن» عقوخواستن,طلب پخشش کردن
ودراصطلاج ادارى «خواهش رهابى ازكاروخدمت كردن : تقاضاى معاقيت ازخدمت كردن»
نارای وا «ستمقه- که درفارسی به جای آسمبه ارمی رود- ید باق «کردن» at ad
استفاده بردن
#استفاده» نيز ذرست مشابه استعقا واز وازدهابى است كه يا فعل كردن به كار مى روده نه با فعل بردن.
ابس به جاى اين كه بتويسيم: « از سخنان شما استفاده برديم» ٠ بايد يتويشيم + « از سختان شما انتقادة
كرديم»
اقشار
ابن وازه از«قشر»به معتى «بوست وظاهر» كرفته شده است وجمع « قشر» . «قشور» است ؛ نه «فشار»
اكر مى خواهيم ازاين وازه استفاده كنيم ٠ بايد بكوبيم : « قشرها».
به علاوه اكر به جاى "اقشار مختلف مردم» بنويسيم:«كروههاى مختلف مردم» بهترومقهوم أن نيز
)ار
به وازه هاى #اقل و اكثر»درزبان عربى ٠ افعل تفضيل مى كويند که به معتی «کمثر» و بیشتر» است .
ابن وازدهادر زبان عربى تنوين نمىكيرده ينابراين . بهتر است به جاى «اقلأ». «لاقل» يا #دست کم» و به
جاى «اكثرأ ». « بيشتر» يا «غالياً » يا « اغلب » را به كار ببريم.
10
صفحه 38:
این وجود
عبارت الا غلط لسث وبه جاى أن بايد بنويسيم :#باوجوداين» كه به معنى . « با اين همه» ود مع
هذا#ستیعنی:« این که چنین چیزی هست».
توضح این که
*ین» در عبرت بان وجود»اسم أشاره است ؛ يعتى ٠ به جيزى (وجودى )أشاره مى كنف درست
این که بگويم: باین کل * پس . جون يه اسمى أشارة مى كند ء به آن ضفت اشارة مى كويتف.
ما هاین*درعبرت«باوجوداین* ضمیراشارهاست پرای مرجعی که پیشترآمده است. مثال:
شما تاكنون سه بارمشروط شده ايده با وجوداین:جازهدمهتحصیل بافته اد
همان طورى كه مشاهده مى كنيد مرجع هاین» ۰ «سه برمشروط شدن» است:به عبرت دیگره به جای
اين كه بنويسيم:#باوجود سه بارمشروط شدن» نوشته ابم: «باوجوداين».
يس أكر به جلى جملة يالا مى نوشتيم: #شماتاكنون سه بارمشروط شده ايده با لين وجوذ » اجازه ادامة.
اتحصيل يافته ايد» درواقع منظور ما ازقوجود» . هسه بارمشروط شدن» بوده است! واین درست نیست چون
نمى توانيم ينويسيم: «شماتاكتون سه بارمشروط شده ايده يا اين سه بار gut ogy اجازهادامه تحصیل
يافته ايد»! مفهوم عبارت با ابن سه بارمشروط شدن» غلط اسث وهركز به معتى #باوجود سه بارمشروط
ابر عليه
عليه يعتى بر و» يس #برغليه» ؛ يعتى هبر بر او» كه غلظ اث
.بايد بتويسيم + «عليه أو».
صفحه 39:
هرای بياده كردن اين طرح بليستى از بروهای شرکنی ستقده کرد
این ترکیب به معتی فرودآوردن ازوسیله رفت وآمد با جداکردن اجزای ماشین : دستكاه و اسث ولی
#طرح» بر جيزى سوار تيست كه بخواهيم أن را بياده كنيمهبنابراين: جملة بالا درست نيست وبه جلى أن بايد.
بتويسيم : برلى اجراى اين طرح (عملى كردن اين طرح )...
اجون ... لذا | كرجه ...اما
gs als loge خود را کذرا یهلا gab iol به وق ده میهد
کر چه رات ملنی رتم دانشچزی منفلفی اند
یکی از دو واه در ترکیهای بل اضافهاست. چون وگرچه به ای براى بيان علت استفاده یشود
gig به اما ذا در . پس جمههای ياد شده را میتون به این صورت نوشت:
clara Soy gal Glace SEUSS is loll oe زوس
خود را ذرده است .لا ین کوفی به وی دده می شود
gals gts Un Sil pple gaan cash alice pls gpa وچ نمره ها مطلویی
دایمی
یکی ازکرهیی که حرف «ی» اجام می دهد . ساختن صفت نسبی است »که با پیوستن هی» به آخر
اسم صورت می گیرد. بای مثال وقتی به اسم «مشهد ٩ «ی» را شافهکنیم . صفت نسبی «مشهدی * ساخته
مى شواما #دايم» اسم نيست يلكه در فارسی صقت با قید است و نبید هبلی» صفت ساز به أن بيقزابيم.
يس به جاى « تمايندة دايمى» بايد بتويسيم : « تمايندة دايم »
صفحه 40:
درعربی «باب» به معتی «در» است وگو واژه «درب» به اشتبه از روی این واژه ساخته شده اس . وا
هدرب» نه فارسی ونه عربی است : پس . کاربرد «درب» به جای « دره غلط الست.
در رابطه با / در این رابطه
به جای استفاده از این ترکیبهءمیتوائيم ترکیبهای : دربرة + در خصون : در این زمینه + در ین با
ادراين مورد و ... رابه كار ببريع.
در راستاى
عراست درفارسى با حرف اضاقة غيم ابه Layered gop mesa GS Geel خبة Gale
٠ درباب او» . « درعوض أو» استفاده شده اسث . همجنين به معنى «موازى ويراير» هم آمده است »اما
كاربرد اين وازه به جلى « به منظظور» يا «براى» درسالهاى اخبر رواج بيدا كرده كه درست به نظر تمى رسده
بتابراينء به جاى عبارت : « در راستاى تقويت بنية علمى دانشجويان» بابد بنويسيم : « به متظور تقويث بنيه
علمى ذانشجويان »>
بزب Je tl 1 سازمان صورت گرفته اس
ابن جمله را هم بايد اين كونه نوشت ین اقدام برلى نيل به اهداف سازمان صورت كرفته اسست»
سي ساق
هسن» به معنى مدت عمروعربى و« سال» هم به همين معنى وفارسى لست بتابراي ندر سن 8٠ سالكى
غلط است چون «حشوه است .بای بنویسیم در خسن ۵۰ پا در ۵۰۶ سالگی»
فوق الذکر
ابن تركيب غلط است. چونجزه ال این رها اد صفت باشد هاسم. ما یشودگفت سليق الذكر:
چون سایق صقت است اما قوق صفت نیست. به هرحال يهتراست . به طور كلى از هر دوى أنها صرف نظر وه
جاى أن ازتركيبهاى «مذكور» . «يادشده» و« بيش كقته» استفاده كرد.
[Paget
صفحه 41:
كرام
جر یه وی هنیزه
از «گرامی» استقاده کرد
الازم به ذكر است | لازم به توضيح است
«لازم» صفت فاعلى عربى وبه معنلى ضرورى.واجب وناكزيراست وبا فعلهاى أمدن , شدن ٠ بودن , شمردن
٠ كردن » كرذيدن وكرفانيدن صرف مى شود. يس لازم لست » ؛ يعنى . #ضرورى.واجب وتاكزيراست». همان
طور كه تمى نويسيم: ضرورى به ذكراست ٠» فبايد» لازم به ذكر لست » را هم به كار ببريم ٠ جون لازم
بودن . حرف اضافة «به » تمىكيرد. نمىكوبيم :« لازم به صتدلى است © مىكوبيم : « صندلى لازم نست»
پس باید بتویسیم
ابن تذكر لازم اسث اين توضيح لازم اسث إكفتنى است ابايد كفت
مشمر ثعر/ مفیدفایده
امثمر به معتاى ثمر دهتده اسث و *مثمر ثمر» يعنى « ثمر دختذه ثمر» بس أورذن #ثمر» حشو قبيج
است مقبد فایده یز به همین صورت غلط است ؛ بتابراینبایدبتويسیم: قمر خش, سود بخش . مقید.
مرف حضور
ne پعنی,تعریف كننده. شناساتنده؛ يس «معرّف حضور»؛ يعنى «تعريف كنندة حضور» كه بى شك
+ غلط است و بایدبنویسيم: « معروف حضور»
همكاران اين كلاس معروف حضور شما هستند.
صفحه 42:
ممهور
مهر وهای فرسی است و نمیتان آن اه پیروی از اسم مفعول عربی. به صورت ممهور نوشت واز أن
line «مهرشده» برداشت کرد؛ پس به جای آن بهتر است از همهر شده » يا #مهر خوردة» استفادة كنيم.
تشانگر انماانگر
چسوند رهب عتی «صاحب ۰6 «دارند» سازند» و ند SA Saal fps eal
پژوهشگر.
بل رخ زر ی si SAS ASN SF as I ag
همبین» استفده کتیم.
نظرات
درزبان عربی, «ظرات» جمع «ظر» تبست + جمع « نظر »۰ نظار» است ونظرات» ساختگی وغلط
اسث. نويستدكان أكاه از ابن وازه استفاده نمىكنند و به جای آن «آر »یا نظرها »را به کار میبرند.
#اثرات». «نفرات» و #خطرات» هم مانند «نظرات» غلط است . چون جمع «اثر». عأثار» ؛ جمع «تفر»,
اتفاروجمع «خطر» . «اخطار» ست
تقطه نظر
وفع سن تيبي قلقم ديرد من ركز مز طلقا برق age se حرکت و ...ما لقتل من کجای
el hs
بهتر است به جای تقطه نظر بنویسیم :دیدگاه ظرگاه
صفحه 43:
نو صفت است و نبا هین» تسبت بگیرد. پس نوه جديد و يا تازه براى رساندن مقهوم كافى ست
همیاری
هیاری» به معتی «کمک:دستگیری,پشتیبنی و. است ولی ترکیب «همیاری» در زبانفارسی نبوده وز
ghd gles giana gle ناه وله جای هنری فاد می شید لمع
«همکاری» تمی دهد , جون «همكارى » يعنى باهم كارى را انجام دادن ولى هميارى به معنى باهم يشتيباتى
كردن ٠ باهم دستكيرى كردن و.. است . ازطرف ديكر اكر مراد ما هيارى»است كه نيازى به استقاده از هميارى
تداريم وهمان «يارى» را به كار مى بريع.
على رغم
اين وازه در فرهتك دهخدا به معنى «برخلاف میل وخواهش . به تأخواست و به ناغوام» اسه
باد توروز على رقم خزان باز أمداسعدى»
ات روز hp ای دای بیشترخرمقنی وین BOYS Sai), pai ae
خفا ریخ خاک مب فانسحه هنشت که لد رت نیس ها رنه نز اه اس لو
« بلوجود ». « باوجوداین» و «با این همه > استفاده کنیم.
رجاء واثق
به جاى « اطمينان » به كار مى رود که بهتراست از آن استفادهتکنیم؛ پس:
بنویسیم تتویسیم
اطمينان دارم كه شماموقق مى شويد ١ ١ رجا وائق دارم كه شما موقق مى شويد
صفحه 44:
تنوین
تنوین تصب .-ه آخر کلمات عربی اضافه می شود و از کلمهءقید می
يس ل تنوين» خاص وازه هاى عربى اسث و كلمه هاى فارسى يا غير عربی را نمی توان با تنوين تبديل به
as) Ge ga) bats
عربی معمول در فارسی به صورت های زیر است:
ار صورتى كه تلق شود) ذر توشتة هلى رسمى شرورى الست ليله
زيباتر كردن جمله: بيشثر قيدهائ غرنى را به ضورث فارسى هم استفاده کرد:
به ضرورت »به نسبث نگهان بیکدفمه
کلمه در فارسی, چه در نوشتار و چه در گفتره کاملاً ریچ شده است؛ ولی قصیح نیست و به جای
الاقل يا دست كم
صفحه 45:
در عربی کلمه ی اکثرهمنتد دیگر کلمات بر وزن افمل غیرمتصرف است و تتوین نمی گیرد و بنابرا
اکثرا نز مانند اقلا از نظر دستور بان عربی غلط الست. در فارسی به جای آن می توان گفت: غالبا
بیشتر را با تییری در ساخث جمله به کار برد ما
به جلى ايتكه بكوييم: مردم اكثرا رأى دادند. بكوييم: بيشتر مردم رأى دادند.
ابن در زبان عربى به معستى #بسسر» و فرزتئد اسست كه در فارسى كاربرد جتداتى تدارة.
نكت ى مهمّ: هر كاه كلمه «ابن» بين دو اسم خاص قرار كيرد:همزه (الف) أن نه نوشته و نه تلظ مى
شوده مثال:
حسين بن على .موسى بن عمرانءزيد بن ثابت.
اكر ین »در اوّل کلم باشده همزه (الف) أن توشته مى شوده مثال:
ابن خلدون» ابن سينا
-همزه: در زبان فارسى. فقط در اوّل کلمه می آید که آن هم با کمک مصوتی به تلقظ در می آید
هرگز در وسط یا آخرکلمهقار تمی گیرده ما در زان عربی.همزه درل وسط و آخرکلمه ها یز می ید
تمام مشکلات ناشی از نوشتن همزه از همین جا ناشی می شود. در زبان فارسی, نوشتن همزه با هیچ مشکلی
روبه رو ثیست؛ زیر هیشه در ول کلمهمی أيد وبه ورت الف «ممدوه»()نوشته می شود
در بره ی همزه توچّه بهتکات مهم زیر شروری بهنظر می رس
1- أكر همزه در لل كلمه باشده به صورت الف توشته مى شوذة اكبر, اعظم. استكبار
۲- اگر همزه در آخر کلمهباشد و بعد از مصوت بلند قرر بگیردهتهتوشته و ه خوانده می شود انشاعضا
امضا پاداوری: کسره ی اضافه در کلمه های الا تبدیل به هی» می شود: انشای روانامضای اعقای جلسه.
نکته ی مه حذف و تبدیل همزه يايانى كلمات سه حرفى(با سه حرف اصلى) در دو مورد مجاز نيسث: الفه
از صامت متال: جزم شىء. ب: وقنى كه حذف و تبديل همزه ى آخر سيب بدخوانى مى شود مثال: ماد
فی» سوه جزهه كه كر همزه ى آخر را حذف كنيم با كلمات ماء فى سو و جز اشتباه می شود
صفحه 46:
او فصد سوئی داشت(سوه قصد) .. او قصد سوبی داشت(سوی قصد) اقدامات جزئی.اقدامات جزیی
۳- همان طور که گفته شد:کلمه هاپی که همزه وسط پا آخر دارنهغیر فرسی هستند. پس تباید در وسط
كلمه هاى فارسى.همزه توشته شوده بلكه بايد به جائ همزه. از «ى» استفاده کرد به صورت درست کلمه های
فارسی زیر توچّهکنید که در ورد بسیاری نادرست نوشته می شود
آیینه یین,نمیید ۰ . آلینه ئین: تمائید Sea sap gall gal
۴- همزه در وسط و آخر کلمه های عربی. به شکل « ۰ .و «ه.» نوشته می شود
الف - همتزه یمد از مصوت کوتله روى کرسی اف یعنیبه صورت ها نوشته می شود منل: تخیر
ملجاهماخد:مانون, اس مانوزه مد اقرتالمشان: لوف رایتا کی isda Jab تأدیبه تالی تاویل تپ
ماخودنلا
ب -همزه بعد از مصوت سب روى كرسى فى 4! عنیبه صورث فل » نوشته مى شود مثال:سینه و
ess سبنات
ج -همزه داز مصوت روى كرسى «زاوه؛ يعنى به صورت وه نشته می شود مال: موه مواخته وا
تلالوسؤنثه رؤسا سؤال. مؤلف: مؤانست.
هبه جز مواردى كه كر شدخر ذيكر مواردء همزه ميائى كلمه هلى عربى.
acl al ارائه لفيم. اسننائات. نشئه. مسئلث.
ال- هر كاه همزه بعد از حرف 4 قرار بكيرد: مى توان أن را در زبان فارسى به شكل «ى» نوشت: متال: زايد
الذايتنوسابل. كاينات: فوايد شرايط. ملايك. فضايل. تابل. طاینهقساید.
طايرءدايرتحوايج جرايم. با
ينابر اصل تطابق مكتوب با ملفوظ, بعضی از کلمات عربی رایج در زان فارسی از این قاعده مسثثنا می شود:
the salt tle ان
صفحه 47:
همزه در کلمه هایی که از زيانهاى بيكانه به فارسی آمده اند روی پایه یهی» نوشته می شود؛ مثال:
زئوسرلیست. زئوسولدتلوری. کاکائوتون,سئولسنانی:وبدئوینگون, ات رشان
سودي رسيي رسو sig مصوت پلندها»به صورت مدا ای «لق>
توشته می شوده ما ماخذ منشات ماب شامت
برخى از كلمه ها و اسم هاى عربى رابج در زبان فارسى براساس اصل تطابق مكتوب با ملفوظ. به صورت
ملفوظشان وبا «الفباعى فارسى نوشته مى شوتده
افتواء تقواء شورا ٠ فنوی, تقوى. شورى ١ حیات. زکات صلات
مبتلا: اغلا مصفا. - مبتلى اغلى.مصفى / هواء منتهاء مسئثنا - 'هوى منتهى. مستثنى
ge cle gal Uh و حروف جر عربی: مطایق اصل اختیر اشهه به همان شكل مرنوم در عربی نوشته
می شونده مثال: agile مسطلفی«عیسی: موسیءیحبی«مرتضیمجتبی» حتیالیبعلیء حقی المقدور
هنگامی که این اسم ها. هی» مصدری. نسبت یا تکره بگیرند باز هم با لف» فارسینوشته می شوند؛
مصطفایی: مجتبیی:
هنگامی كه به كلمات بعد از خود اضافه شوند: موساى كليم.يحياى برمكى. مرتضای مقتد
درست نویسی چند اسم عربی:
عبدالله. عبدالهی
صفحه 48:
چگونگی قطع و وصل کلمه ها
ای باون
اگر چه بسپاری معتقدند که بين «استن» و «هستن» تفاوت وجود تدارد و می توان مشتقات این مصدرها
به جای هم به کار برد ات این است که هر یک از اين مصدرها. کارکردهای خاصٌ خود زا دارد
#هستن» دلالت بر وجود داشتن مى كند و بيان کننده ی تصیتأکی استه مثلأ وقتى مى كوييم «در خاته
غنا هست» به شكلى تأكيد مى كنيم كه نيازى به حريدن غذا از بيرون نيسث. در حالى كه. «انئن» بين
مسند و مستداليه رابطة برقرار مى Sia iS هوا سرد اس
به عمين علته توضيهامى شود كه هر كدام از ین فمل ها در جای خود و به شکل درست به کار رده
شوند. ار چه به کر برن نها بهجای یکدیگر هم غلط نیست: در قدیم؛بعضی نویسندگان حرف لل کلمه
«است» را حذف می کردن. اقا در دبا امروز و بخصوص در مكاتيات. حذف «الق» از كلمه «اسث» جايز
اساس اصل «حد و استقلال کلمه».«است» کلمه مستقلی است و نبید یک حرف آن حذف
که اصل آسان خوانی خدشه دار می شود:
- هركاه كلمه قبل از «است» به مصوّت بلتد 41 ختم شده باشد.
- هر كاه كلمه قبل از «اسث» به مصوّت بلند «او» ختم شدة باشد.
خوشروست خوشرو است.
- در مورد مصوّت های» وضعیت متفاوت است. اگر کلمه قبل از هاست» به مصوت «ی» ختم شود. در
مواردی مجاز به حذف «ل» از کلمه فراست» هستبم؛ مثل «کی + است» که می شود کیست یا هچی +
ll 1 کلمه هاست» حذف
است» که می شود چیست با هقی + است» که می شود ثیست. اما در بیشتر مور
تمی شود؛ زیر خواندن کلمه مشکل می شوده مثال:
این مشتی است نمونه ی خروار
[Pagers
صفحه 49:
نكته pe هاست» به کلمه قبل و بعد مثصل نوشته نمی شود.
اقمّه اين اسث كه .. قضّه إينسث که / ماجرا ان است که .. ماجرا انس که
نکته مهم: استفاده از فعل همی باشده به جای هاست» در تگازش رسانه ای جايز انسث وانه زيباة زيرا.
إل در اين مورد مى توانيم از زبان مقتار الهام بكيريم. در كفتار عادى مردم مى باشد و دیگر صیفه های
اباشيدن رايج نيست هیچ وقت تمی گوییم: «خانه ی ما كنار خيابان مى باشد» ثانياً مى باشد كه فعلی استادی
ااسته هیچ فرقى ب قت مدارد وتسرورتن lab aS OS که مسند و مسندالیه را به هم ربط می دهد به صورت
مضارع استمراری باید. به همین ترتیب: همی باشتد» را هم نمی توان به جای «هستند» به کار برد
امروزهوا گرم است . امروزهوا گرم می باشد. ۰ / نها در خانه نمی باشند ۰ آنها در خانه تیستند
8 هب» هب -بد» به سه صورت در وشتار فارسی به کار می ره
١ - هبه © به صورت حرف اضافه. که بین دو کلمه: بیان نسبث می کند. همیشه جدا از کلمه بعد نوشته می
شوده مان
ابه نام به موجب, به شرح زب. استثتاء در کلمه های, بدیشان, بو بدین حرف هب» را می توان متصل به
کلمه نوشت؛ ولبی تکنه اینجاست که کاربرد این ترکیب ها در زبان فارسی امروز زاد نیس و به جای آنها
می توان ازء به أنه . به اوء وبه اين استقادة
7- هب» قبل از فول مضارع وافعل امر و «ب» زينث هميشه به قل مى جسبده مثال:
بخور
la مهم : اگرفعطی با «لف» شروع شود. هتگام اتصال هب» به آن . «لف» تبدیل به هی» می
صفحه 50:
۳گاهی هب» در ترکیب با کلمه. صفت پا قید می سازد. در چنین حالتی. «ب» باید به کلمه بندی وصل
ب + نام كه مى شود #بنام» به معنی مشهور معروف وب + خرد که می شود «بخرد» به معنی خردمند و
یاب + هوش که می شود بهوش به معنی هوشیر و ز
تعدادئ از سایرمتال هی این قاعده در حالت قيدى عبارتند از: بخصوص: بويزه بزودىء بسامان: بقاعد.
بهنگام.بهنجار تبهنجاره بسا
* در مورد زير حالت قيدى وجود ندارد بنابراين #ب» جدا نوشته مى شودامتالة
او به سزای اعمالش رسید. ۰ | من به هوش او غبطه مى خورم.
هب» که در آغاز بعضی از ترکیب های عربی می آید. از نوع حرف اضافه تیست pis
بعد از خود می چسید؛مثل
ibe i gly say any any
نکته هاگ حرف اضافه «ب» ميان دو كلمه تكرارى قرار بكيرد: جدا نوشته مى شوده مثل
دم به دم مو به موء تن به تن» قدم به قدم. جابه جاء روبه رو
- دز اما عرقي حرف اضافه slays go Cy in Cap
بهجاآوردن. به هم زدن, به هم خوردن: به دست
هر کاه فبه*: حالت میانند داشته بشد و در ترکیب با سایر کلمه هاءکلمه جدیدی بسازد. جدا نوشن
می شود؛ متل
وبه ره سر به زیر پا به ماه سر به هوا
صفحه 51:
- فبى» معمولا جدا از كلمه بعدى ولى بدون فاصله ُوشته مى شوذه مثل.
ابى سواد. بى حوصله. بى جون و جراء بى كتاه. بى جان. بى حركث. بى خردى.
استثنا: در كلمه هاى Sep lag بيزار. بيداد. بيراهه. بينواء بيجاء بيكانه. بيكاه. بيهوش. بيخود. بيج
#بى» بيوسته نوشنه مى شود.
- این و آن «لین» ضمیر اشازه ب زدیک و «آن» ضمیر اشاره به دوه به کلمه های بعد از خود متصل نمی
شوند و جدا از كلمه بعد نوشته مى شونده نثال:
أن همه اين جاتب. ابن اسث. اين سو. أن طو, از 4 ان کس که در این
ule als مرگبند و سر هم نوشته می شوند چنان:ایتجاءانجاء نک
معدود خود توشته می شود:
از هفت قرن. ده روز .شش سال - هفتقرن؛ دهروز ششسال
هاى مركبى كه به كمك عدد ساخته مى شوند دیگر عدد و معدود تبستنده يلكه وازه هاى
مركب مستقلى هستندكه ينابر اصل حدواستقلال وازه هاء بايد بيوسته نوشته شونده مثل : یکشنبه, یکسرد
يكسان. يكدسث. يكدفعه (ناكهان). یکی یدنه سیمرغ
«تر» و «ترين»: «تر» علامت صفت تفضيلى و #ترين» علامت صفت عالى: به كلمه قبل ازخود مى بيوندتف.
پس مرهتگام استفاه زر ورین سل برپیوجته نورسی سامت مادی til ail سفت مالی:
کوچک کوچکتر کوچکترین .| کم کمتر کم
صفحه 52:
۱ - اگر کلمه قبلی پردنانهبشد و با پیوسته نویسی, اصل اسان خوانی
تفضیلی جدا نوشته می شود:
اقتصادى ترين. القلابى ترين ١ اقتصاديثرين ٠ اتقلانيثرين
کلمه قبل به هت» ختم شده باشد,نوشتن دو هت» به دنبال هم اصل آسان خوانی را خدشه دار wa
pe ee | ste غمگین
-«که و چه *: دو کلمه «چد» و «که» خواه حرف پیوند بشد و خواهعلامت پرسش, جدا از کلمه قبل و
بعد خود نوشته می شوند.
ممكن است كه .ممكتستكه | را دیدی ,کرد چه رادیدی . چرادیدی
هرگاه «که» و «چه» با سایر کلمه ها ترکیب شوند و ترکیب های مستقلی به وجود آورند. طبق قاعده
کلمه های مرقب. پیوسته نوشته می شوند؛ ما
اينكه. أنكه. جكونه. بلكه. چتانچه. جرا. جقدر.
ياد أورى: فجه» به عنوان يسوند تصغير. هميشه به كلمه قبل از خود مى جسبد. مثال:
a9 gly تیمچه تررچه فالیچه:
صفحه 53:
هراهبحرف هراه همواره جدا از کلمهقبل از خود نوشته مى شوداغير از دو کلمه ی «چراه و هرا»
- همی» و «همی»<می و همی؛ همواره جدا از فمل نوشته می شوند
تخورد : نه خورد
هر گاه #ندة به صورت تأكيد به كار برودد جدا توشته مى شود. مثال:
Aig gi ga ares ass
-اكر فعل با الف ممدود «أ» شروع شود
بعد از هن » سامت مبانجی فلى» اضافه مى شود و #أ» تبديل به «لف» می شود:
اگر فع با حرف «الف» أغاز شود : هنكام اضاقه كردن «ن ». «» تبديل به «ى» می شود
نیفراشت . تبافراشت ناندود
هعا» «هاه علامت جمع فارسی؛ سعی شود که به صورت جدا از کلمه قبلینوشته شود: بخصوص در موارد
صفحه 54:
۱- ههاهبه اسامی خاص فارسی و کلمه های بیگانه (غیر از عربی) تمی چسید و جدا نوشته می شود:
ستایی هاتروریست ها
۲- «هاه جدا از کلمه هایی که به های غیر ملفوظ ختم می شوند. توشته می شوده مثل خانه هاءجامه ها
alae جدا از کلمه هایی که در گیومه فرر گفته باشند نوشته می شود. مثل ما «مسلمان» هاء فغانی»
هاء «عرب »ها
-ههم»< پیشوند اشتراک. به كلمة ى بعد از خود مى بيوندد:
هتسایه. همنایه | هس paige. | هباهنگ... هم آهنگ ۱ هنشیره.. همشیره
مور یه استا لت.
-چنانچه «هم»بهحالت تکیدمطرح شود.چدا وشته میشوده ما
من هم درس غربى را دوست دارم و هم زبانانکلیسی Ny همان طورکه گفته شد اگر «هم» به معنی
«نبز» و در وفع هقبد» باشد. جدا از کلمهبعد توشته می شود.
- وقتى كه «هم» قبل از كلمه لى بيايد كه با حرف همیم» شروع شود. برای رعایت اصل آسان خوانی,
ههم» جدا و بدون فاصله با کلمه پعدی توشته می شود:
هم ملک . هممسلک هممذرسه.. هممدرنه
هم به کلمه هایی که با ال» شروع می شوند نمی پیوندد؛مثل:
هم اکنون. هم اتق.
- اكر «هم» با كلمه هابى كه الف ممدوده دارند. تركيب شود مد «1» حذف مى شود؛ مثال:
هماورد: هماغوش. هماهتك.
1
صفحه 55:
مگر در مواردی که همزه در تدای جزء دوم کاملًتلقظ شود؛ در این صورت ههم» براساس اصل تطابق
ogee با ملفوظ جنا توشته می شوه تنل
هم أواز: هم آورد
بادأورى: اين اصل در مورد سایر کلمه های مرکبی که جزء دوم نها با لف ممدوده آغاز می شو
است؛ مثال:
شباهنگ: شباويز.
حرف ندا حرف ندای «لی» جدا از مناد توشته می شود
ای که ... ایدوست.
- پسوندهای تام خانوادگی پسوندهایهفرد»: «فره. هزاده». پوره و که یه
یه بهتراست جدا نوشته شوده مثال:
محسن زادهه حسین توا Boban GALS
ضمایر ملکی
شمایر هم»: هت», هش» همان». «تان» وهشان»: ضمایر ملکی هستند:کتابم. دفترت, مداد پر
دوستتان, Laks
أكر ضماير ملكى به دنيال كلمه هانى ببايتد كه به ههای غیرملفوظ» ختم می شود. با یک «لف»
اضافه در سه شخص مفرده جدانوشته می شوندهمال: نامه مد خانه + شانه اش در سه شخص جمع: ضمایر
«مان». «تان». هشان» بدون هیچ تغبیری به دنبال اسم می آپند؛مثال:
ادره ی مان» همشیر اخته ی شان. هوك با صدایی ماندآنچه در «تابلو»تلقظ می شود نيز تاي
اقاغذه ى بالاسث: مثال: تابلوام. تبلوشان.
صفحه 56:
باره كلمه هايى تيز كه به مصوزت های» و «ای» خثم می شوند همین قاعده صا
پیری شا
- در كلمه هابى كه به مصوّت هاى بلتد 48 و «لو» ختم مى شوتد: ضماير ملكى با اضافه شدن «
أنها تبديل به «يم»: «يت»: «يش»: «بمان»: «يتان»: «يشان» مى شوند: رويمان سقيد شد جايتان
ده يايمان در كل بود. کفش هايم كوا
بيرمردى. مفلس و بركشته بخت
روزكارى داشت ناهموار و سخث
اهم يسرء هم دخترش بیماربود
هم بلاى فقر و هم تبماربيمار
ین؛ دا میخواستی آن یک پزشک
غفایش آهبودی. آن سرشک شک
این. عسل میخواست. آن یک شورب (آش.
LUE Se slay oh sald ial
ها میرفت بر با و کوی
طلب ميكرد و میبرد بروی
دست بر هر خودپرستی میکشود
پشیزی (هرچیزبیارزش) بر پشیزی میفزود
هر امبری راءروان ميشد ز بی
تا مگر یاهتی. بخشدبه وی
هنبه نو خانه میآمد زیین (حر
قالب از نيرو تهىء دل يرز حون (بسبار تاراحت)
روزه ساثل بود و شب بیمار دار
1۳:
صفحه 57:
روز از مردم, شب از خود شرمسا
صبحگاهی رفت وازاعل کرم
کس ندادش نهپشیز و نه درم
از دری میرفت حیران بر دری
Sr eh ellen,
ناشمرده برن و کئی نماد
ديكرش بلى تكليولى تمائد (هيج بابر
07
ساز ورگ خانه برکشتننداشت
رغت سوی آسیا هنگام شام
زد
زد وه در دمن آ گندم؛ فقو
شد روان و گفت کای حی قدیر [زنده
كر تو بيش أرى به فضل خويش دست
ابركشائى هر كره كايام بست (
جون كنم ياربء در إن فصل شنا
من عليل و كودكاتم نلشتا (كرستها
مبخرید این کندم از یک جای کس
هم عسل زان میخریدم؛ هم عدس
أن عدس. در شوربا ميريختم
ob عسلء با أب مى أميختم
مي ويلك ون مك1
SI Ss gay Al gla ke
TPagee¥
صفحه 58:
پس کرهبگشوده ای از هر قبيل
این کره را تيز بكشاء لى جليل
نسم 000
اه ندش به پیش پا نكاد
دید گفترش فساد نگیخته
whip ing Fy
نگ بر زد کای خدای دادگر
چون تو دای Be shina
سالها ترد خدائى باختى
این چه کار است. ای خدای شهر و ده
قرقها يود اين كره را زان كره
چون نمی بیند. جو تو بیننده ای
كاين كره را بركشايفه ده ای
تا که پر دست تو ددم کارا
تاشتا گذاشتیپمار را
هر جه ذر غربال ديدى» بيختى (الك
هم عسل. هم شورب را ريختى
من ترا كى كقتمء أى يار عزيز
كاين كره بكشلى و كندم را بريز
ابلهی کردم که گفتم. ای خدای
كر توانى لين كره را بركشاء
أن كره را جون نيارستى كشود (نميتوانستى بكشابى)
1
صفحه 59:
این گره بگشودنت: دیگر چه بود
من خداوتدی ندیدم زین نعط (رو
یک کره یکشودی و هم غلط
الفرض, برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیندآنگندم ز خاک (
چون برای جستجو خم کرد سر
ديد اقتاده يكى هميان (كيسه) زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من جه دانستم ترا حکمت جه بود
هر بلاثى كز تو أيده رحمتى است
هر كه را فقرى دهىء أن دولتى انث
تو بسی زانديشه برتربوده ای
هر چه فرمان است. خود فرموده ای
زان بتاريكى كقارى بنده را
اتيشهء زان بر هر رك و بتدم زنتد
تا كه پا لطف تو پوندمزتند
گر کسی راز تو دردی شد تصیب
هم سراتجامش تو كرديدى طبيب
هر که مسکین و پریشانتو بود
خود نميدانست و مهمان تو بود
ارزق زان معتى تدادتدم خسان
1۳:
صفحه 60:
قاترا داتم يناه بيكسان
اناتواتى زان دهى بر تندرست
تا بداتد كاتجه دارد زان تست
زان به درها بردى اين درویش را
تا که پشتاسد خدای خویش را
آندرین پستی, قضایم (سرنوشت) زان فکند.
تا و را جویم, تو را خوانم بلند
من به مردم داشتم روی نیاز (هميشه نبزهايم را به سوی
كرجه روز شب هر حق تو باز (با إينكه در حق تو هميشه با Gp
من بسى ديدم خداوندان مال (ثروتمندان
انو كريمىء أى خداى ذوالجلال (صاحب جلا
ابر در دونار يسث). جو أفتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی ای خدای
گندمم را ریختی, تا زر دهی
هام بردی. که تا هر دهی
بروينه تبست فكر و عقل و هوش
ورنه ديك حق نمى افتد ز جوش
اخواجه نظام الملى
خواجه نام الملک طوسی در سال +؟ هجرى در شهر طوس خراسان ديده به جهان كشود شفل يدرش على
ابن اسحاق. ذخقاتى بودة و خواجه نظام الملك تيز در كودكى به همراه يدر به دهقاتى برداخت و در همان
[Paget
صفحه 61:
زمان :زد :وى قرآن را ختم كرد وى أز ياران معموذ سیکفکین به شمار می روف ibe I تيروهنة دو تن.
از شاهان دوره ى سلجوقيان ( الب ارسلان و ملك شاه يكم ) بود وى نيرومندترين وزير در خودمان سلجوقى
بود و 14 سال به سياست دروتى و نی سلجوقی سو میداد
از جمله كارهاى معروف او مى توان به ايجاد و تاسيس مدارس برداخت كه در تاريخ به نام وى و به مدارس
نظاميه مشهورند همجنين دستور ذاد تا هزاران بار كتاب شاهتامه فردوسى را بازنويسى نمايند . شمار
خورشیدی فراهم شود و دنشگاه هایتنامیهتاسیس شوداو نوبسنده کتاب سیاست نامه( سیر املوک )
قاضی ستمکار
مردى در راه قصّداى (شكايت) به سلطان محمود داد كه: *دو هزار دیتار در کیسه دیبایی سبز سربسته و
مهركرده به قاضى شهر به ودعت (امانت) سيردم و خود به سقرى رفتم و أنجه با خود برده بودم زهان هر
هتدوستان ازمن بستدتد (كرفتند). أمدم ند قاضی و آنچه پیش وی نهاده بو از وى يستدم و به خاته
أوردم. جون سر كبسه بازكردم بر درمهاى مسين يافتم. به قاضى بازكشتم كه من كيسهاى بر زر بيش
نهادم. اكتون ير مس مىيابم جكونه باشد؟ كفث: «تو به وقت سبردن. هبج زر مرا ننمودى و بر من نشمردى.
كيسفاى سربسته و مهرتهاده به من أوردى و همجنان باز بردى. و من به وقت بازدادن از تو برسيدم كه اين
کیسه تو هست؟ تو كفتى هست و ببردى. اكتون به شك ريشى (نهانه جوبي) أمدداى؟!» و مرا از بيش خود
ty الله لله (شبه جمله: عجبا) لى سلطان به فرياد بتده رس» كه بر تلبى نان قادرى تدارم (قدرت تتهيه يك
رم زا بان معط یت ار Fi SAGA BONIS a
مرا بايد كرد برو و أن كيسه پیش من آره مر برفث و آن کیسه پیش سلطانآود هر چند که گد بر گرد
كيسه نكاه مى كردء هيج جای, نشان شكافتن نديد. أن مرد را گفت: ین کیسه پیش من بگذار و هر روزی
سه من نان و یک من گوشت و هر ماهى يك دبتار زر از وكيل من مىستان (كير)ء تا من تدبير زر قو بكنم و
oo) Sra أذوقه) نباشى»
صفحه 62:
يس روزى سلطان محموذ به وقت قيلوله (خواب نيمروز) أن كيسه را بيش خوذ نهد اندیشه برگماشت.
كه «جون توائد بوذ؟» آخر دلش بر أن قرار كرفت كه ممكن باشد اين كيسه را شكافته باشتد و زر بيرون كرد
yy سير كرس cea لروبوش) توزی نام شهر) مذب (طلاکوب شده) سخت نیکو بر زوی
تهالى (بالش) افكتنه. (روى یک بالش روپوشی منسوب بهشهر توز که طلاکوب شده و زب بو انداختهبود)
نيم شبى برخاست و اززبام فرود آمد. كاردى بركشيد و جند يك كزى (مقدارى از كزكز:؟ ٠١ سانتى مثر) از
i apy a fa gy Mab gS Gl aN Ad Ge Wy aR AE gl
و فراشی بود خام که خدمت این حجره کردی(می کردی ماضی استمراری)(خدمتکار فين لقا
مناد به سر نهلی شد ت بروبد پاک کند) مقرمه را دید چند یک گز دریدهبترسید از یم گره پر فاد
و در فزشخان فرشی بود. وا بدیدچنان كريان: كفت: «چهبودهاست؟» گفت: «کسی با من ستيزه داشته
است و در خیشخانه (قی که از نی درست می کردند)رفتهاست و مقرمه ساطان مقدار گزی بدرده کر
سلطان بر أن جا افند مرا يكشد». فرآش كفث: «جز تو هيج كس ديده است؟» كفث: «نى» گفت: هپس
دل مشغول مدار كه من جاره أن بكتم و تو را بياموزم. سلطان سه روزه به شكار رفتداست و در اين شيهر
رفوگری است کهل (مبانسال) مردى و دكان به فلان برزن دارد و احمد تام اس و در رفوگری سخت استاد
است و رفوكرانى كه هر أين شهرائد همه شاكردان in اين مقرمه را ييش أوبر و چندان که مزدخواهد بده
أو جتان يكند كه استادان خهاره (بركزيدة) بهجاى نتوانتد أورفن كه أن جا رفو كرذداند»: (با توجه به جمله
أين فراش در وقته أن مقرمه رأبه دكان احمد رفوكر يرد و كقتد «لى امنتاد جه خوأهى كه اين را جتان
رفوکنی که هیچ کس نداد که ان جا دریده بودهاست؟» گفتد #درست نیم دیا فراش گفت: هدرست
یک دنر بستان و هر استادبی که بداتى در ان بهجاآیر
گفت: هسپاس دارم؛ دلفار دار:قرآش یک دینرب وی داد و گفت: هرود مىبايد».كفت: #قرذا تماز
ديكر( تماز عصر) ( فيد زمان يعنى هنكام نماز عصر) بيا و ببر». دیگر روز فراش بهوعدهرفت. رفوگرمقرمه
بيش وى تهادء جنان كه او بهجاى تياورد كه كجا دريده بوده است. فراش شادمانه شد و به سراى برد و در
روى تهالى كشيد.
چون محمود از شکاربزمد. تم روزی در خیشخانه شد (رفت) ما بخسبد نكاه کرد مقرمه درست.
دید. گفت: «فراش را بخوانيد». جون فرآش بيامد. كفت: «ابن مقرمه دربدهبود. کی درست کرد؟» گفت: ها
خداند هرز ندیه بو درو مىكوبند». كفته «لى احمق مترس. كه من دريده بودم؛ و مرا در اين مقصودى
استه راست یگو که این رفو كي كرح منت که به غیت نیک (بیتهایت خوب)کرده است؟» گفتد هی
خداوند. فلان رفوگر» گفت: ههماکنون خواهم که اين رفوگر را پیش من آری و بگویی که تو را سلطان
مىخواند. مبادا كه انديشه مند شود (بترسد)»
1
صفحه 63:
فراش دوید و فوگر را پیش محمودآورد. فوگر كه سلطان را بديد تنها نشستهء بترسيد. سلطان وى را
گفت:همترس ای استاد. این مقرمهتورفوکدای؟» گفت:هاری». گفت: بت استادانه کردهای». گفت:
جبه حولت نات تیک آمده :زد سای تکومت eb رفزگری من شوب از ده po ee be aad
این شهر هیچکس از تاستادتر هست؟* گفته «نى». كفتد از تو سخنی مپرسم, راست بگوی». گشتد با
بادشاهان هبج بهتر از راستى نيست» كفت: «نو در اين شش هفت سال هيج كيسه ديباى سبز رفو كردا
به خانة مختشمى (يزركي)؟ كقتحد «اكزخمل»: كفنتد كجا؟ كقت: هبد خلته قاضى شهره و هو فقياز مف أن عر
ابداد»: کفت: «اكر أن كيسه را باز يبيتى بشناسى؟» كقتد #يشتاسم». سلطان دسث به زير نهالى رده کیسه
قلقت ويه رقوكر داد گفت: فن کیسه این هسبتا» گفت: هفست كفن انها د رفو کردای کدام
جایگاه است. مرا بتمای». رفوگر انگشت بر أن تهاد که این جایگه است. سلطان به تعب بماند از نیکی که
كرده يود
at اكر حاجث آيد بر روى قاضى كواهى توانى داد؟» كفت هجر نتوانم داد؟» در وقث (قورا» كس
قرستاد و قاضى را بخواند و يكى را "كفت برو و أن خداوند كيسه را بخوان.جون قاضى حاضر آمد سلام كرد و
بر عادت نشست. محمود روی بدو آرد و گفت: «تو مردى بير وعالم باشى و من قضا (كار قضاوت) به تو دادما
و ماله و خونهای مسلمانان بهتوسپرده ام ]و پر تواعتمدکرده ام و دو هزار مرد هست در شهرو ولایت
من از قو عالمتر و همه شید (کریبه انا وگار کرده ام روا بشد که توخیانت کنی و شرط امنت
Slew نبار و مال مردی مسلمانبهنحق از بن(كلهمه) پبری و وا محرو بگذاری؟* PAE AB
خداوند اين جه حدیت است وین کی میگود و »من کردام؟» گفتد ای منافق سک این تو کده ای و
این من میگویم». و پس کیسه ابو مود و گفت: این کیسه آن است که ت بشکافتی و زر برون کردی و
نس بل زرلمی نه جا )رن تهادی و کیب رزیت رو گنت SS oj را گنای که
OS رتست وب مه ويك KAU ER Ee
و یاتمودی (تشاندادی) Be ate Sty yg Spy ab قاضی گفت: هم نه ین کیسه را
هرگ دنام و نذ زان چه میگوید خبر دارم محمود گشتد ین رفو مر را هوري
ی روت و حون که رگید مهس هی روخ ون یک دار زو
طلا و ایک ان رفگز که ان کیده این جر رفو کرده است» قاضی عجل شد و رویش زرد گشت واز یم
لرزه بر وی فتاد.چنن که نيز سخن فتوانست كقثه محمود كفته هبركيريدش (دستكيرش SNS
باشید (نگهبان بگمارید) و خواهم که ذر این ساعت (فورا» زر اين مر بزدهد. ول بغرميم تا گردنش بزنند و
تن بگويم چه سید کردع. قنی زا تن ان مود Joy als gh 9p gE تزا
کشیک ها)بنادند و گفتد هر بد*قاضی گفت تا وکیل او را ورد و تشن داد (آدرس داد وقیل
برفت و دو هار دنر تیضبهری یایرد وب دون گیسه لیم کرد
صفحه 64:
دیگر روز سلطان محمود مظالم كرد (داد داد) وخيانت قاضى با بزركان برملا (أشكارا) بكفت
و پس بفرمود تا قاضی را باوردند و سرنگونسار از کنگره(لبه های درگاهباویختند (اویزان
وازكون). بزركان بسيار شفاعت كردند که مردی پیر و عالم است. تا به پتجاه هزار دینر خوبشتن را بازخرید
(۵۰ هزار دیتار وج از مر 4 بمد لز آن فرو گرفتندش.و این مال از لو
عنصر المعالی
عد صر المعالى كيكاووس بن | سكندر بن كابوس ابن و شمكير بن از آل زيار بود هدرائش در نواحی شمالایرن -
كركان-طبرستان-كيلانورى -سالهايحكومتوامارتداشتند . ايشانبسازد ر كدشتيد رمجالآن را يافت تا جند صباحى بر
اورنگ حكومت ذشيند وبر سرير فرمائروايى كيه زند . وى در سال ۴۱۲ هجری قمری دیده به جهان شود و در
أواخر قرن بنجم هجرى دركدشت
شایسته است ياد شود اشتهار فراوان امير عتصر المعالى در تاريخ ايران نه به سبب حكومتش بوده ست ونه به
جهت روح م سالمت آمیزودوری گزیدن هایش از برد ببكار و خون ريزى بلكه عمده دليل شهرت او نكارش
كتاب مشهور قابوس تامه اسست كه آن را در سال ۴۷۵ هجرى قمرى و به هتكامى كه ۶۳ سال از عمرش می گذشت.
به عنوان بند نامه ى براى تربيت وتعليم ع مسر خود گیلان :شاه نک شت .و در آن كليه تجارب زندكى را درباب
٠ صول اخلاقى بيان كرد كتاب قابوس نام و جامعيت آن هدف تعليم و تربيت را در قرن بنجم هجرى 1 شكار مى
as
جوانی
لى بسر هر جند توانى بير عقل باش. تكويم که جوانی مکن لکن جوای خویشتندر اش و از جوانان پژمده
مباش که جوان . شاطر( ) تبكوبُوّد و نيز از جوانان جاهل مباش كه از شاطرى بلا نخيزد واز
چاهلی بلا خیزد. بهره خوبش به سب طاقت خویش از روزگار خوبش بردار که چون پیر شوی خود نتوانی:
صفحه 65:
و هر چندجوان باشی خدای رل قرموش مکن و از مرگ یمن مباش که مرك ته به يبرى بوذ ونه
به جوانى.
و بدان كه هر كه زاد. بميرد جنانكه شتودم: «به شهر مرو درزىاى(خباطى) بود بر در دروازه گورستان
دگان هاشت؛ وكوزماى در ميخى أويختهيود و هوس أنش اش مفعول) داشنى كه هر جتازای که از آن شهر
بیرون بردندی وی ستگی اندران کوزه انگندی و هر ماه حساب آن سنگها بکردی که چند کس را بردند. و
باز كوزه تهى كردى و سنك همى درافكندى تا ماهی دیگر تا روزگربرآمد از قضا درزی بمرد (خباط خودش
مرد). مردی به طلب درزی آمد و خبر مرگ درزی ندا شت. در دگانش ب سته دیده هم سایه راز هد سایه)
برسيد كهد اين درزى کجاست که حاضر نیست؟ همسایه گفت: درزی نیز در کوزه فتادا»
اما لى بسر هشيار باش و به جواتى عر مشو (فريقئه نشو اندر طاعت و معصيت به هر حالی که باشی
از خدای بل ياد همىكن و أمرزش همىخواه و از مرك همى ترس تا جون درزى تاكاه هر كوزه تيفتى
ابا كناهان بسبار. و همه ذش سمت و برخا ست با جوانان مدار. با بيران نيز مجلا ست كن. و رفيقان ونديمان
بير وجوان أميخته دارا جولنان اكر درم ستی جواتى محالى كتند (كار غبر ممكنى انجام دهند) و كويند
( سخن محالی گویند ببران ماتع أن محال شود از أن كه بيران جيزها دند که جوانان نداد کر چه
عادت جوفانچنان ۱ ست که بر پیرن تماشرهکند (پیران را مور تم مسر فرار دهد از آن که یا را
محتاج (نيازمند) جوانى بينند و بدان سبب جواتن را ترسد كه بر پران پیشی جوبند و بیحرمتی کند. زا
كه اكر بيران در أرزوي جواتى با شتد جوانان نيز بى شك در أرزوى بيرى باشند و بير اين أرزو يافته است و
ثمره أن برداشته. جوان را بترابدتر) كه اين أرزو باشد كه دريابد و باشد كه درنيابد. و جون نيكو بنكرى بير و
جوان هر دو < سود يك ديكر با شند اكر جه جوان خود شتن را داناترين همه كس داتد. بس, از طبع جنين
جوانان مباش. بيران را حرمت دارا بغ TIS Sle موق امراك سان بيه
نگوا که جواب پیران مُسکت باشد (جوبی که پبران Sg cys
صفحه 66:
حکایت: هچنان شنودم که پیری صد ساله. گوژپشت (خمیده». سخت دوتا(مسیار خم شده) #شته وبر
مکی( مت کیه کر نی رف خن باتوی رازه گقت) گفت: ای :نع لین
کمانک ( مره از قمت خمیدهپیفرد) به چند خریدای ین قامت خمیده خود sag a عريد Mig
من نيز يكى بخرم. بير كفت: اكر صبر کنی و عمر يابى خود رايكان يكى به تو بخ شتد. هر جند يبرهيزى »*
نايا بيران نه يرجلى (بيرقى كه جايكاه خود را تمى شنا ستد) مداخين ته صحبت جوانان ير جلى (جايكاه
رامی شنا سندهبهتر که (بعد از صفت نف ضیلی معنای از می دهد) صحبت پیران ته برجای. تا
جوانى جوان باش. جون بير شدى ببرى كن.
دعوی طاووسی از دفتر (ee sr ope
رغگو و بمهوده گویانی که خواهانرافنمایی و
ات در نکوهش ریک
گ) رنک (شفال خر
اندر أن خم كر يك ساعت درئك (و يه ساتمدتی در ان خم ساکن بو
پس برآمد پوستش رنگین شده ابر
که متم طاووس عليين شده كفت
بشم كين رونق خوش يافته (بشم رتكارنك أن شفال
أفتاب أن رنكها برقافته (برتو افتاب برآن رنك ها مى
.ديد خود را سبز و سرخ و فور و زرد(شعال وقتى به خود
كمرنك -تارنجى-صورتى يزرد شده اسث)
خویشتن را بر شفالان عرضه كرفؤرفت تا خود را به شفالان ديكر نشان بدهد).
جمله كفتند: اى شفالك (ك تحقيراء حال جيست؟
که تو را در سر ناط ملتوی(پیچیده شدهاست؟(چه :
نشاط از ما ره کردهای (انقدر شاد شده ای
این تکبر از کجا آودهای؟ (ن غرور را از كجا أو
یک شفالی پیش Heat hand ای فلان
[Pager
صفحه 67:
شید (حیله و ثبرنگ) کردی تا شدی از خوشدلان(یک شغال پیش J
تا اف این خاق را حسرت دهی داب
پس بکوشیدی ندیدی گرمیی
پس شيد أوردداى بيشرمبى (از
كرمى: أن اوليا و انبياست (باكى و
بازپیشرمی پناه هر دفاست (بی شرمی و
کالغات خاق سوی خود کشند(می خوهندتجه مرئم را
ابنكر آخر در من ودر رنك من
یک صتم(بت) چون من ندارد خود شمن(بت پرست)(ه رستی بتی به زیبانی من ندا
چین علستان کشتعم صدرنگ و خوش(وجود من چون گلستان رنگ های زیبایی به
مرمرا سجده كنء از من سرمكش ادر برائر و از من ناقرماتى نكن)
عجازا هيبت عظلمت) آب وتاب و رك بين(يه شك
ای شفالان. هین. مخونیدم شغال ا
كى شفالى را بود جندين جمال؟
آن شفالان آمدندآنجا به جمع
همجو يزوانه به كزداكرد شمع(همه أن ها جمع شدند طو, به جوز شمی نجمعامن شوندا
پس, چه خوانیمت؟ بگو ای جوهری(جواهر فروش:اصیل)(اصیل نسبث طتز به آن شغال است استعاه ندیه
ده است) چون مشتری (نام سیره که نمادی از روشتی و خوشبختی |
صفحه 68:
پس تعض که؛ طاوسان جان(منظور جانآن
yal fs Ingle گلستان )5
انو جنان جلوه كنى؟ (تو مبنو
يس نبى طاووس, خواجه يوالعلا (تو
Cal طاووس آید ز آسمان(لباس طاووسی از اسمان به یکی عطا می شود
كى رسى از رنك و دعويها بدان؟ (تو با حيله و نيرنك و ادعا و فرييكا
بلبل شیدا در آمد مست مست.
كز كمال عشق نه نيست ونه هسسث
KGS AS oe میت مزع رو متا من او عم اقا
مختلفی است که میخزاند)
زیر هر معنی Jy la داشت (هر کدم از
شد در لسرار معان تعردزن BP)
كرد مرغان را زفانبند از سخن ابا
زاری انر نی ز گفتار منت
esd pre رام ماع Be iy pal ch gad coe fe ay
گلستانها پرخروش از من بود
در دل عشاق جوش از من بود (حسن تعليل: جوش دل عشاق به دليل كفتار بليل اسث)
[pagers
صفحه 69:
باز كويم هر زمان رازى دكر (راز هاى تكرارى بي
هر دهم هر ساعت أوازى دكر
عشق چون بر جان من زور آورد
اجان من شور ون ایازم نز زیر
هرکه شور من بدید از دنت شد (ازؤاخ
ودين مدي مق
جون تبينم محرمى سالى دراز
مبزنوسكوت ميكنم و با كسى
تن زنم با کس نگويم هیچ راز ( با لب دمسا
جون كند معشوق من در توبهار (زماتى كه كل
مشک بوی خویش بر گیتی
من بپردازم خوشی با لو دلم(م با وج
حل كتم بر طلعت او مشكلم (مشكل هجرا
باز معشوقم جو تابيدا شود (وقتى 5
بلبل شوريده كم كويا شود (من هم كمتر أواز ميخواتم.
که رازم در یبد هر یکی
راز يليل كل بدائد ب شكى
من جنان در عشق كل مستفرقم
كز وجود خويش محو مطلقم (نسبث به ج اكاهى ندارم).
هر سرم از عشق كل سودا بس است (سر مجازا وجود - و"
زآن كه مطلويم كل رعنا بس لست (رعتا: زيب (رعنا كلمه مونث ست از نوع ارعن ذر عربى به معنا احمق انا
ادر فارسى به معناى زييا لست
صفحه 70:
طاقت سيمرغ نارد بلبلى(رعنا كل دو طرفى كه يك طرف ان زرد و و طرف دیگر سرخ باشد هم گفنه می
شوم
يلبلى را بس بود عتق كلى (من توانايى تحمل عشق سیمرغ را ندرم و همین
جواب هدهد
هدهدش كفت اى به صورت مانده باز (فقط به ظاهر توجه مى كتى)
بيش از اين در عشق و رعنايى متاز
عشق روی گل بسی خارت نها (عشق كل مشكلات زيادى يراى توبه وتجوة أورد) (خار استعار ا مشکلات)
كاركر شد بر تو و کارت نهاد (
گل اگرچه هست بس ساحب جمال
خسن او در هفتایگیرد زوال لزيبابى كل بسيار تايار است)
عشق چیزی کان زوال آید دید (هرچیزی كه نابا
كاملان را زان ملال أرد يديد لانسان هاى كامل
خام بست كه عاشق las بایدر شود
خنده گل گرچه در کارت کشد (یعنی نو
el
روز و شب در له زارت کشد (همبشه
در کر از کل که کل هر تويهار
اكوم عندد (تورا ستخره مي کند) ته حزت ود خاطر )رم دار
توست باه درد تو را مسخوه من كند او خودت شرمتده بلثى)
شهريارى دخترى جون ماه داشت
1۳3:
صفحه 71:
عالمى بر عاشق و كمراه داشت
قح دار زپ تین که کار میا دقع هن
زانک چشم نیم خوابش هنت بود (چعم نیم خوابچشم خمارآلود)
عارض lJ oe) نماد سفیدی) و زلف (گیسون) از مشک (نمدسیاهی)داشت
Jd سیراب از لبش لب شک داشت (رزش لب های (Spine
كر جمالش فرداى بيدا شدی (یک خر
عقل از لايعقلى رسوا شدى (غقل عقلانيت خ.
كر شكر طعم لبش بشناختيى
از خجل بقسردى و بكداختى
از قضا میرفت درویشی اسیر
جقم لفتافش بر أن مله متير لاستعارة از دختر دش
كردناى در دست داشت أن بونوا (
انان أوان مانده بد بر نانوا (ثانى كه
gem SUR
كرده از دستش شد و در ره فتد افر
دخثر از بيشش جو أتش بركذشت
خوش درو خنديد خوش خوش بركذ:
گدا پس خنده أو جون بديد
خویش را بر خاک غرق خون بدید
زان دو نیمه پاک شد در یک زمان (با دیدن
نه قرارش بود شب نه روز هم
1۳32
صفحه 72:
دم نزد زگره وا سوز هم (ه سیب گر
اد کردی خندهث آن شهزیز
كريه افتادى بر أو جون ابر زار
Jl نقصه بس آشقته بود
GAY مير جع ين
hPa yds Guild
95 ش11
عزم کردند آن جفا کاران به جمع (آن سنمكا.
تا برند آن کدا را سز چو شمع (که نبر
در نهان دخثر كدارا خوائد و كفت
جون قونى را جون منى كى بود جفت؟ (الستقهام انكارى).
قصد تو دارئد بكريز و برو
بر درم منشین:برخبز و بو
گدا فا که من آن روز دست
شتا از جان که گشتم از و مست از آن
صد هزاران جان چون من بیقرار
باد بر روی تو هر ساعث نثار(من که
چون مرا عواهد کسین تاصولب (ees
ايك سؤقم رابه لطفى ده جواب
چون مرا سر میبریدی رایگان (شاره ید
زچه خندیدی تو در من آن زمان (هما
گفت چون میدیدمت ای بیهتر
1۱۳3:
صفحه 73:
بر تومیخندبدم آن ای بیخبر (داشتم مسخره می
بر سر و روی تو خندیدن رواست.
لبک در روی تو خندیدن خطاست
این یگفت و رفت از پیشش چو دود
هرچه بوداصلا همه آن هیچ بود
حکایت پیرزن و پوسف از عطار نیشابوری
a ly $y gt ad لش عات بيرق زان سفنت
گفت پوسف را چو می بقروختند.
مصريان از شوق أو می سوختند (همه دوس
چون خریدارانبسی برخاستند
ابنج ره (بنج برابر) هم ستك (برابر) مشكش خواستند (بنج برا
زان زنی پیری به خون آغشته بود.
ریسمانی چند در هم رشته بود
در مین جمعآمد در خروش
گفت ای دلال کتعانی (منظور بوسف) فروش
ز آرزوی اين پسر سر گشته ام
ده کلاوه ریسمانش رشته ام (ریسمانشبریسمان برای او
ابن زمن بستان و با من بيع كن (معامله كن».
ادست در دست منش نه بى سخن (ديكه كفتكو نكن)
خنده آمد مرد رد گفث ای سلیم (داراى عقل سالم) از باب طنز
نيست درخورد تواين در يتيم (استعاره از حضرت بوسف»
هسث صد كنجش بها در أنجمن
1
صفحه 74:
مه توو مه ریسمانت ای پیرزن اه تو را عی خواهم نه ریسمان هایت
ونکت که دنم ین
کین پسر اک بنفروشد بدین
العام بنك جتن عمقو
كويد اين زن از خريداران Se
هردلی کوهمت عالیتافت
ملكت بى منتها حالى نيافت
سد ومو
أتشى در يادشاهى لوفكتد «اشاره
خسروی را چون بسی خسران بدید (پادشا
صد هزاان ملک صدچندان بدید
جون به ياكى همتش در كار شد
زین همه ملک نجس بیزارشد.
اچشم همت چون شود خورشید بین
کی شود با ذره هرگز هم نشین
نظامی عروضی
ابولحسن نظام الدين با نجم الدين احمد ابن عمر بن على سمرقتدى مشهور به نفامی عروضی
تويسنده وشاعر قرن شش هجرى مى باشد وى در اواخر قرن ينجم در سمرقند ولادث يفت و بس از تحصيلات
مقدماتى به خراسان رفت . و به ديدار خيام و معزى نائل شد . تظامى به هربار ملوك أل شتسب وابسته بوددو
سالها مناحى شاهان أن سلسله مى كرد و كتاب مجمع النوادر مشهور به جهار مقاله ابه نام فخر الدوله مسعود
برادر زاده ملك شمس الدين محمد غورى تاليف كرد اين كتاب بين سالهای ۵۵۱ تا ۵۵۲ هجری قمرى
صفحه 75:
تالیف شده و مطالب آن بیان شرایطی است که در چهار طبقه از مردم یعنی دبیر شاعر » متجم و طبیب
مجنمع کردیده است در عین حال بسیاری از مطالب تاریخی و تراجم مشاهبر اعلام را که در کتب ادبی و
تاریخی دیگر یافت تمی شود تبز شامل است.
رد نماند
هر صناعت ails Saray ght صاحب صناعث بايد که فارغ دل (آسوده) و مرقه (در سا
که اگر به خلاف این بود؛ننهام (جمع سهمبه معتى تيرها) (تشبيه فكر به سهام) فكر أو متلاشی شود و بر
هدف صواب به جمع نيايد
أن كلمات باز نتوان خورد. أوردهائد كه يكى از دبيران خلفاى بنيعبّاس رضى الله عنهم به والى مصر نامداى
ga EY gi کزده وق ايركز و در بحر فكرث (دريا فكر- تشبيه) غرق شده و سخن
میپرداخت نی توشت) چون در تمین ماه معین (مانند ) (تشبیه در به تمین:گرانها
- نشبيه اب به معينكوار/ء تاكاه كنيزكش از در درامد و كفث: هارد نماد دبیر چنان شوریده طبع و
خاطر کشت که آن سیافت سخن از دست بداد و بدان صفت منقعل شد (حالش منقلب شد) كه در نامه بنوشت
که هارد تماند» چتان که آن نامه را تمام کرد و بيش خليفه فرستاد و از اين كلمه که نوشته يود هيج خبر
تداشت. چون نامه بهخلیقه رسید و مطالعه کرد. چون بدان کلمه رسید. حبرانفرو ile و خاطرش آن را بر
هیچ حمل نتانست کرد که سخت بیگانه بود کس فرستاد و ذبير را بخوائد و آن حال از أو باز يرسيد. دبير
خجل كشت و به راستى أن واقعه را در ميان نهاد خليفة عظيم عجب ذاشت (تعجب بسيار كرد) و كفته
#دريغ باشد خاطر جون شما بلغا (شيوا نويسان) را به دست غوغاى مايحتاج باز داهن (حيق اسث كه ذهن
1
صفحه 76:
كم بشود)»: و أسباب ترفیه لوسایل آسایش) او چنان
فرمود كه امتال أن كلم ديكر هركز به غور كوش أو قرو نشد (هركز در عمق كو
تصرالله منشی
ابوالمعالى نصرالله ين محمد بن عبدالحميد منشى. از تويسندكان معروف قرن * و از منشيان دربار غزنوى
بود . عده اى اصل اوراز غزنين و عده ا از شيراز مى دانند . وى از أغاز جوانى در زمان سلطنت بهرام شاه
غزتوى وارد امور ديوانى شد و يس إز به سلطتت رسيدن خسرو شاه غزنوى سمت دبيرى يافت و هر زمان
سلطنت خسرو ملک به وزارت رسید. سراجام با 1 1 1 1 1[ شاه قارگرفت وتا خر عمر
زنداتى يوذ
اثر معروق او ترجمه استدانه اش از كليله و دمنه " است . او اين ترجمه را به تام ابوالمظفر بهرام شاه
غزنوى كرده و به همين دليل اين ترجمه به كليله و دمنه ى بهرام شاهى نيز معروف الست
کلیله و دمنه
مثل مشهور انث که من قل ماله هان غلى اهله (هرکس مالش کم شود پیش خاناه اش خزرمی شود) پنن
ابا خود كقتم تهر كه مال تدارد او را اهل و تب (ببو) و دوست و بر (رادر) و ار نباشد و اظهار مودت
بان دوستی و محبت) و متانت راى اثبات نظر) و رزانت (سنكينى) رويث (انديشة) بى مال ممکن نگرد. و
بحکم این مقدمات می تون دانست که تهی دست ندک مال اک خواهد که در طلب کاری ایسد درویشی و
زان تنیز کلم ار اههد قرو از تن مارم زره از el gst
امن لته saloon یت همت Sig ag ye cfg رن تبستان در دیا
تلجيز كردة کر بان oy ن مى رو) نه به أب هريا توائد
رسید و ته به جویهای خرد تواند پیوست . چه او را مددی تبسث (دنباله اى تدارد) که بتهایث همت برساند
رات کته ند که «هزکه پر تاد ریب پاکد و هز که فردد در فک و رود مرو درد را
. هركه مالى ندارد از فیده رای و عقلبی بهره ماد .در دنا و آخرت
ابمرادى ترسد .»جه (زير) هركاه كه حاجتمند كشت جمع دوستافش جون يناث تعش (دختران عش بمجموع
خقتا منود چا ار تیوه تاره معد- فلا راکدگی)زگنند seh ih Ran CAM)
وه چین زین من لخوشه انگوز هستماد انماما گرد ید وه نیک
LAT abel» cla Gs (نزدیکان و آشنایان و کوچیکنران) خودخور ردد
1۱۳۹۰۰
صفحه 77:
خويش و نفقه عيال مضطر شود (و
ن مى شود) بطلب روزى از وجه نامشروع (به دتبال به
وتبعت آن حجاب تعیم آخرت گردد si
pass یقت یا که LLL, SRS) go ea SR a SN A JS Ga
اشورستان رويد و از هر جائب أسيبى مى يابد نيكو حال تر از هرويشى اسث كه به مردمان محتاج باشد Jo)
أن مرغت يبور هب محدان: مسعلج آست) »که مسجت ادف تقو
ga ed Je A oN» Gal ote igus یمن
9 درویشی اصل بلاها(فقر باعث همه مصیبت ها) »و داعی (برنگیزاننده - به وجود آورنده) دشمنایگی
خلق (دشمنی مردم) و ربابنده شرم و مروت (از بين برنده حيا و جوانمردی) و زایل کننده زور و حمیت BD
بین برنده قدرت و غیرت) و مجمع شر و آفت (محل جمع شدن شر و سیب است) است , و هرکه بدان درماند
چاه تشنسد از آنکه حجاب حیا از مین برگیرد (هرکسی که دچارفر
شرم را به كتارق مى كقار
Sol ما فى العيش خير ول الدتيا ذا ذهب الحياء
(قسم بهپدوت نیست فر زتكى خير دنا خیری(حذف Ailend که ابو
و چون پرده شرم بدريد مبغوض كردد (و زمانى كه حيا از نع می شود) و به یا مبلا
شود (دجار عذاب مى شود) و شادى در دل او بيزمرد (شادى هم از .و استيلاى غم خرد را
بپشاند و تسلط غم عقل را می پوشاند و اجازه ظهور نمی دهد) .و ذهن و کیاست (زبرکی) و حفظ (قدرت.
حافظه) و حذاقت (مهارت) براطلاق (مطلق/ در تراجع افتد (رو ب تبودی گذارد) و آن کس که بدین آفات
ممتحن کشت (هرکسی ۱ ار رفت) هرچه گوید و ند بو آید(هرسخنی
ی شود) و ماع رای راست و تدبیر درست در حق وی مضار بش
لو ae ded زیانمی شود) .و هرک و را مین
شمردی در معرض تهمث آرد (هرکن که او رامین خود میشنرد زا موه هنت قرار می GUS 5 Ga
های نیک دوستان در وی معکوس گردد (دوستان که
می شود) و یه ناه دیگرانمأوذباش J So) كناهى انجام می دهند لو مو
1۱۳۹۰۰۷
صفحه 78:
و هركلمتى و عبارتى كه تونگری را مدحاست درویشی را تكوهش لست (هر واه و سختی كه ثروتصندان را
ترون ندع يد كفي امي مهما لعن oe A Ga امعد انان فيز
aif nays fig flay abn ند آمو تاش ile cll inp ca نکر
سخاوت ورزد به اسراف و تبذير منسوب شود (و أكر ادم فقير يخشندكى يكند مى كويند اسراف و ولخرجى
است)» واكر در اهار خلم كوشد أن را ضعف شمرئد (اكر ازرخود شكيبابى نشان.
وه حناب می آورند) 989 Cle gi yD Seas JO Fy a اد ور سست تضور
مى کنند و اگر بان وری و فصاحت تماید (کر سخنوری و شبواگوییکند) ۰ بسیرگوی تام کند و را
پرحرف نمند) و گر بهممن خاموشی گریزدمفحم خوانند (گربه پنهگه سکن
فقیر نکات متقی محسوب می شوند)
Ue Ry ونروب ونون موی رسن سحو ند ب ای کمن زا کر
وا بوزادهان) شهر كرسته لقمه ربودن بر كريم (انسان بخشتده) آسان تراز سوال نیم و (سانتر
فقير است) يخيل . و كفته اند كر كسى به تاتوانيى درمائد (انسان دجار تاتونى بشود) كه اميد صحت
Ai aly tlh ech Seg ty pd Sd 2 وضال بر تخل مقعیر شود له جنایی Spb
gases هعرق ققحت anus aap hi iia a GAIUS Seale
آمدي مستسکم مت وت راب مام مها x Sac ستزمنن غزیب و ها سند به tg زگ
تج Sl al تنك دستبی که به سوال کشد(فقری كه به در
و بسيار باشد كه شرم و مروت از اظهار عجز و احتیاج ماع می آید (و خیلی وقت پیش می اید كه حبا و
از بين ناتواتى و ثياز مائع م شود) و فرط اشطرار(بريشائى زياه) برخيانت محرض (تحريك کننده)
أن مى شود أو را تحريك مى كند) , تا دست به مال مردمان دراز كند اكرجه همه عمر
لزان زر يوه انك تیه ال تزا
است) بو علما كويند «وصمت (عار و عيب) کنگیبهتر از بان دوغ و سمت (نشانعلامت) کند SLED By
كند زبانى) اولى تراز فصاحت به فحش (انسان در بيان نا سزا فصيح باشد) ٠ و مذلت درويشى نيكوتر از عز
توانكرى از كسب حرام (و خوارى فقربهتر از عزتى كه زرا حرام به دست أيد).»
صفحه 79:
رکنالدین اوحدی مراغای (۶۷۳-۷۳۸ قمری) عارف و شاعر پارسی گوی ایرنی و معاصر
ابلخان مفول سلطان ابوسعید است. او در شهرستان مراغه زاده شد و آرامگاه وی نیز در همان
شهر است. پدرش از اهالی اصفهان بود و خود او نيز مدتی در اصفهان اقامت داشت و به همین
دليل امش اوحدی اصفهانى نيز ذكر شده است. ذر حال حاضر يك موزه ذايعى در مقبره اوحدی
ادر مراغه داير است.
ثار اون دیوان اشعار .منطقالعشاق و جام جم
مسلمانان: سلامت به. چو بتوانید. من كفتم
دل بيجاركان از خود مرنجانيد. من كفتم
به مال و جاه جندينى نبايد غره كرديدن (مغرور شدن)
ز گرد این و آن دامن برافشانید (کنایه از دوری کردن): من گفتم (لف و نشر در واژه این و آن در
ارتباط با مال و جاه است)
درین بستان (استعاره از دنا که دل بستید.اگرتان دسترس باشد
برای خود درخت نیک بنشانید. من گفتم
به كردد حال ازين سامان (اوضاع تغيبر بيدا خواهد كرداكه مىبينيد واين آبين
شما هم حالها برخود بكرداتيد (شما هم در خود تغيبر إبجاد بكنيد). من كفتم
بى نام كسان رفتن به عيب انصاف جون باشد؟(انصاف نيست كه از ديكران با بدنامى ياد كنيد يا
عيب جوين انيما
نخستين نامه خود را فرو خوانيد. من كفتم (ابتدا به عيب هاى خود توجه كنيد قبل ازاينكه به
عيب هاى ديكران توجه كنيد)
1
صفحه 80:
دل درماندگان خستن (مجروح کردن): خط باشد. که هم در پی
شما نيز اين جنين يك روز درمانید(ناتوان بشوید): من گفتم
حدیث اوحدی این بود و تدبیری که میداند
تمامست این قدر(سخن من همین اندازه بودا.باقی شما دنید: من گفتم.
ناصرخسرو
حکیم ابومعین ناصرین خسروقبادبانیبلخی در سال ۳۹۴ هجرى قمرى در بلخ تولد يافت.
از اوان جوانی به تحصیل علوم و تحقیق ادیان و مطالعه ” اشعار شعراى ايران و عرب پرداخت. در
pnd جوانى به دربار غزنويان و سيس به دربار سلاجقه راه يافت. در سال ۴۳۷ هجری قعری خوابی
دید و به قول خود از خواب چهل ساله بیدار شد. کارهای دیوانی را رها كرد و به سير آفاق و انفس
پرداخت. پس از پیوستن به فرقه* اسماعیلیه و تبليغ عقايد آنان. امرای سلجوقی در صدد کشتن
وی برآمدند. پس به ناچار به بدخشان گریخت و سرانجام در سال ۴۸۱ هجری قمری در یسکان
وفات یافت. از آثار او مى توان به سفرنامه. زادالمسافرين. وجه دین.خوان اخوان. دلیل المتحيرين.
روشنایی نامه و دیوان اشعار اشاره کرد.
كشت زمار
ای گشت زمان (گردش زمان) ز من چه میخواهی
نیزم(م متمم نیز به من) مفروش زرق و روباهی (حبله گری)(روباهی نماد حیله گری)
از من. جو شناختم قراء بكذر( تلميح به نیج البلاعه)
نگه بفریب هر که را خواهی (من تو را شناخته ام(خطاب به زمان و روزار) مرا رها کن به دتبال
کسی باش که تو را نشناسد او را مى توانى قريب دهى)
[Page
صفحه 81:
من بر ره این جهان همی رفتم (اشاره به سال هایی که به تعلقات دنیوی تمایل تشان دادم)
از مكر و فريب و غدر تو ساهى (فراموش كارى) (به دنبال تعلفات دنيوى رفتم به سبب مكر و
نیرنگ تو و فراموش کارانه در مسیر این جهان حرکت کردم)
نازان با نز راه رفتن) و دنان (خرامیدن) به راه چون دونان (افراد پست)
با قامت سرو و روی دیباهی (دیباج یا دیبانپارچه حریر) (ناصر خسرو معتقد است افراد پست با از
و خرامیدن راه می روند)
همراه شدی توب من و یکسر
شادی و نشاط و زور بناهی (زور جوانی) (موقوف السعانی )
از من بردی تو دزد بیرحمت (دزدی که در وجودش رحمى وجود ندارد:اشاره به دنيا
دزدان نکنند رحم بر راهی (ای دزد بی رحم شادی و جوانی را از من بردی, دزد هیچ وقت بر
مسافر رحم تعی کند)
ای کرده نهنگ دهراروزکر) (تشبیه) قصد تو (خطاب بهانسان)
روزیت فرو خورد بناگاهی (روزی ناگهان تورا خواهد خورد موالب باش)
زین چاه (استعاره از جسم) همی برآمدت باید
تا چند بوی تو (منلور از تو خطاب قرار دادن روح انسان) بیگنه چاهی (ببرون آمدن از چاه جسم
ابزاى توغترورى است يعنى بايد اين جسم خوف رآ رظا بسازي زياد ذثيال تقايلات نفساتى و
جسمانی نباش تا کی میخواهی تو(روح) اسیر جسم باشی و زندانیباشی در چسم)
چاه این جسد گرانتاریک است (تشبیه جسم انسانیبه چام)
این افکندت به گرم (غم و اندوه) و گمراهی (به خاطر همین است که دچار غم و اندوه و گمراهی
شدی)
اکنونت دراز کرد میباید
طاعت. كه كرفت قد کوتاهی(اکنون زمان طولانی کردن عبادت و اطاعت فرا رسیده زرا که عمر
قورو پم شدن است]
دو تات شدهست
1۳2
صفحه 82:
این پشت دو تا بهقول یکتاهی (دوتا شده است پشت تو خم شده است قامث تو این پشت خمیده
را راست کن با سخن یکتاپرستی)
از حرص بکاه و طاعت افزون كن
زآن پس که فزودی و همیکاهی (در دوران گذشته به حرص و طمع زباد کردی و از اطاعت و
عبادت خود كم كردى حالا زمان ان فرا رسيده است که از حرص و طمع خود کم کنی و بر عبادات
واطاعات بیفزایی)
جان دانة مردم أست و قن كاه است
لى فتنه تن تو فتنه بركاهى (روح مانند دانه است و جسم مانند كاه است كسى كه شيفته جسم
خود باشد شیفته کاه شده است و ان اصل و اساس که دانه بوده است رها کرده)
چولاهه (عنکبوت-بافنده) گرفت تن توا ترسم (اطمینان دارم ین دارم)
تو غه شدی بدو به جولاهی (جسم اطراف روح تورا با تور بافته است و تو به این زیبابی بافته
شده فریفته شدی ای یعنی وابستگی های جسمانی و ارزوهای مادی تو را فریفته است و تو اسیر
زیبایی های ان شده ای)
تو ماهیکی ضعیفی و بحرست (تشبیه انسان به ماهی)
این دهراروزتار) سترگ (بزرگ) بدخوی داهی(زیرک)(تو ماهی کوچک و ضعیفی هستی اما این
دنیای بزرگ بداخلاق زیرک مل دریاست)
بی پای (بدون آذوقه و توشه) برون مشو از این دریا
اینک به سخنت(ت متمم:با سخن به تو آگاهی دادم) دادم آگاهی (بدون توشه از دنیا بیرون نرو و
قدم در جهان دیگر نگذار من با سخن و پند خود تورا اكاه كردم)
زیرا که چو دور ماند از دریا
بس رنجه شود به خشك بر ماهى (زيرا زمانى كه ماهى از دريا دور شود در خشکی دچار ازردگی
عی شود)
ای شاه نصیب خویش بیرون کن
صفحه 83:
زین جاهبلند و نعمت و شاهی (ای شاه(ایانسان) از این مقام بلد و نعمت و بزرگی که به تو داده
شده است بهره خود را ببر يعنى شکرگزار این نعمت ها باش)
بنكر به ضعيف حال درويشان
بكزار سياس آنكه بركاهى (به خاطر رسيدن به تخت بادشاهى از خداوند سباسكزارى كن و
سياس كزارى خود را با نكريستن به حال ضعيفان ادا كن)
زيرا كه اكر به جه (مخف چاه) فرو اب
مه را نشود جلالت (عظمت) ماهى(تلميح به ماه نخشب)(با إين نكريستن به حال ضعيف درويشان
از مقام و موقعیت تو کم نمی شود
حکمت بشنو ز حجّت (طبقه چهارم از طبقات روحانیون اسماعیلی مذهب است) ایراک او (حجت
القت اضر حَسرو و تخل شعری)
هرگز ندهد پیام درگاهی (به سخنان پند اموز حجت گوش بده هیچ وقت او یام درباری به کسی
نمی دهد)
زندگی ناصر خسرو
شاعر قرن۵ دوران جوانی را با خوش گذرانی سپری کرده و در دربار محمود و مسعود غزنوی
بوده و به دربار سلجوقیان هم راه پا کرده بود اما در ۴۰ سالگی دچار تحول انديشه شده و به
تعبیر خود از خواب ۴۰ ساله بیار می شود. و در جست و جوی حقیقت به شهرهای مختلف سفر
ميكند كه در قاهره با فردى به نام مويد فى الدين اشنا ميشود. مويد فى الدين او را به مذهب
اسماعيلى دعوت ميكند و او به ان مذهب كرايش بيدا ميكند و از سوى خليفه لقب حجت ميكيرد.
وى وقتى به خراسان بر ميكردد از طرف علماى اهل سنت مورد مخالفت واقع ميشود و مجبور
ميشود به دره يمكان برود و تا اخر عمرش در ان سرزمين بدخشان ساكن ميشود
مذهب اسماعیلی یکی از شاخه های مذهب شيعه است. اسماعيلى يا هفت امامى فرقه ای از ۵
اهستند و معتقدند بس از رحلت امام جعفر صادق جون بسرش اسماعيل پیش از پدر در گذشت امامت
به محمد بن اسماعيل منتقل ميشود و او
دشمنانش به او لقب قرمطی(سماعیلیان) دا
توضیحات دکتر شعار درباره محتوای شعر ناصر خسرو:
وی خواستار جامعه ای پاک و منزه از مفاسد اخلاقى است. وى معتقد است که چنین جامعه ای جز
زیر سیطره دین حق که از نظر او مذهب اسماعیلی است به وجود نمی ای اید همه چیز در خدمت
عقیده مذهبی باشد. غزل و قریحه را گزاف و دروغ میشمارد و از شاعرانی است که از عشق و می
2
صفحه 84:
بیزاری می جوید . او شعری را می پذیرد که در
خدمت عقیده مذهبی باشد و راهنمای انسان باشد
مهدا
علىاكبر دهخدا (زاده 1781 تهران - درگذشته ۷ اسقند ۱۳۴۴ تهران» ادیب.لفتشناس: سیاستمدر و
شاعر نی است. و ملف و نان گذر اشتنامه دهد نز بوده است. اگرچه اصلیت و قزوینیبود. ما پدرش
باياخان كه از ملاكان متوسط قزوين بود. بيش از زاده شدن وى از قزوين خارج شده و در تهران اقامت
كزيده بود. هنكامى كه او ده ساله بود بدرش در بروجرد فوت كرد در أن زمان غلامحسين بروجردى كه از
دوستان خانوادكى أنها بود كار تدريس دهخدا را آغاز کرد و دهخدا تحصیلات قدیمی را زد او آموخت. در
زمان کشایش مدرسه علوم سياسى وابسته به وزارت امور خارجه در سال ۱۳۷۸ شمسی, دهضدا در أزمون
ورودى مدرسه شركت كرد وهر أن جا مشفول تحصيل شد وى با نكارش مقالههاى بند در روزنامه صوراسرافيلء
در زمره مشروطه خواهان قرار كرفت.
مقدمات تألی و سپس انتدر اتمه دهخدا از راخردهه ۱۳۰۰ خورشیدی با مساعدت دولتفراهم شد و
أولين قراردادها برلى اين متظور سازهاى 1516 و 1815 بين وزارت معارف و علیآکبر دهضدامنعقد شد.
أولين مجلدالفشامه فر سال 1618 منتشر شد. اما بعذليل كندى كار جايخانه باتك ملى. أغاز جنك جهانی
دوم و حجم وسیع کار چاپ انامه مترقف شد.پس از ان جنگ اندیشه چاب و تشر لیف دهخنا به یک
انه غلى تبديل شد. سرانجام در سال ۱۳۲۵ با طرح پيشنهادی عدهای از تایندگن مجلس شورای pV
وش آنه محمد مضدع) وب حنبال اح وين انه اخدای:در مجلبن: وزارت فرهنگ مقلف به امین
کارمندان و امکانات لازم برای تدوین لفتنامه شد. به این ترتیب. لفتنامه از یاددائتهای گرداوری شده
توسط دهخدا بسيار فراتر رفت. وسازمان لفتتامه از أغاز ما يايان نشر كتاب, از همکاری تعدادی از افشناسان
يرخوردار شد كه نامهلى أنها ذر مقدمه وبرايش جديد (سال 01517 بدعتوان عضو هيكت مؤلفان لقشتامه أمده
صفحه 85:
الغتنامه با دكثر محمد معين بود تا ذر سال 1776 مجلس شوراى ملى اداره لفتخامه را از
منزل دهخدا به مجلس منتقل ساخت و ذهخدا دكتر معين را به رياست اذاره معرفى كرد وطى دو وضيتخامه
أورا مسعول كليه فيشرها و ادامه كار تأليف و جاب لتخامه قرار داه بس از درگذشت تهخدا در اأسقتد 1556
محل اشتخامه تا سال ۱۳۳۷ همچنان در مجلس شورای ملی بود و از آن پس به دانشگاهتهران منتقل شد.
رتای صور اسرافیل
ای مرغ سحر(استعاره از دهخدا) جو اين شب تار (اوضاع سياسى و
بگاشت ز سر سیهکری ین ستمگری و استبداد جاعه ریگ
وز تقسة(بری خوش) روعش اسحار (ستمره از آادی)
رفت از سر خفنگان (مردم ام عماری(ک <
بكشود كره ز زلف زرتار (لشعه خورشيد
محبوية (خورشید) تیلکون تبلی رنگ) عماری محمل-در اينجا استعاره از أسمان) (اسمان
نگ)(مجبویه ای که در کجاوه اسمانا رشید تور خود را هنگام طلوع له ج
مى افشائد)
پزدان به کمال شد پدیدار
واهریمن زشتخو حصاری (تمامی مسابل حقبقى و هی در
یی کین ناد
زوسن هنامز هراوید فآ
ور مزونه رن دراو یی
as Jobb تمد
dade
ور ستبل و سورى (كل سرخ) و سيرغم (ربحان)
صفحه 86:
آفاق (مجازا همه جهان هستی) MESS چین (به سیب بودن
گل سرخ به رخ عرق ز شبتم
زان توکل پیشرنن (اشاره به خود میرزا جهانکیرخان) که دز فم
ناداده به ناز شوق (تشببه) تسكين (از أن كلى که زودتر شکفته
وز سردی (استبداد خفقان) دی (خفقان خاکم بر جامعه) فسرده: ید رو
جامعه اقسرده شد يادى كن)
ای مونس يوسف (استعاره از مبرز جهانگیر خان)(مونس بوسف استمره از دهخدا) اندرين ينف
اتعبير عيان جو (زمانى كه) شد تورا (فك اضافه) خواب( تلميح) (اى مونس بوسف(دهخدا)زمانی که تعبیر
توعیان شد)
ادل يرز شعف لب از شکرخند.
رفتی بر ارو خویش و پیوند
آزادتر از نسيم مهتاب (استعاره مكنية).
زآن كو همه شام با تو يكجقد
در أرزوى وصال احباب لاز أن ككسى كه شبى با تو مدت در
اخثر به سحر شمرده(كنايه از شب زنده فارى)» يان ار تا صبح مست
أبودتد) بور عمران (حضرت موسى)(عمر
عمران: استعاره از مبرزا جهانكيرخان)(همره تيه بور عمران:استعاره از دهخدا».
صفحه 87:
ASE وین سنین معنوذ این سال های شمره شده
ان شاهد (زیار) نز لیا بزم عرفان (منظور خداوند) (تلميح)
بنمود جو وعد خويش مشهود (زمنی که وعده خودر
وز مشبع (محل ذبج) زر جو شد به (lal ye 6 Lb) Jy
که از شک ماهی کاشالوت به دست می ایدسبوی خو
دبيات كهن) و عود (چوبی خوش بوازمنی که سحرگاهان تي خوك يتمد جهان رف
زان کوبه ناه فوم نادان
در حسوت روى ارض موعود (از ان كس
وز طاعت بندگان خود شاد
بگرفت ز سر خدا خدیی
(eet) St al قهارسم ارم
پيمنة وصل (چشمه وصال-تشبیه) خورده. ياد آر
1۳۰۰
صفحه 88:
محمد غزالى
ابوحامد محمد معروف به امام محمد غزالى فيلسوف و فقيه ابرانى و يكى از بزركترين مردان تصوف
در نيمه ى دوم قرن 3 هجرى در عصر شدت منازعات سياسى و فكرى در طوس متولد شد يس از مدت
ابوحامد و برادرش به یکی از نظامیه ها رفتند ودر آنجا سخث به تحصيل فقه برداختند .ابو حامد محمد
تحصيلات خود را در طوس أغاز كرد سيس به كركان رفته و بعد از أن در نيشابور به امام الحرمين پیوست و
تا آخر عم او نیز همراه وی بود .تحصيلاتش فقط منحصر در فقه نبوده بلكه وى در علوم مختف مانند علم
اختلاف متاهب . جدل . متطق . فلسفه هم دانشش اندوخت
hits Gi دینی و همه معارف حسی و عقلیخود به شک فاد که لته بسیار لول نکشید
و يس از رسيدن به يقين به تحقيق در فرق كوناكون مبادرت ورزيد ودر علم كلام به درجه استادى رسيد و
صاحب تاليفاتى دز اين زميته كرديد نخر اين مرحله از عمر بود كه به تاليف ( مقاصد الفلاسقه و تهافت
صفحه 89:
لتلاسفه و الستهفاین )تویقیافت و داز فات استادش جوینی .ما محمدغزلیبه دیار خوایه
نظام الملك طوسى از تيشابور بيرون أمد و وزير نظام الملك را در لشكر كاهش ملاقات نمو
یشان در مدافرتی که به شام داشتهندیک پهدو سا در ناب عزلت » زاشت و مجاهدت نقس پرداخت
و از أنجا به بيت المقدس نيز رأهى شد . تا اينكه به قصد سقر حج عازم حجاز كرديد سپس به زادكاه خود
بارگشته و در ce at jel را برگزید. در ان پم که ۱۰ سال به طول اتجامیدمشهورترین کناب هی
خود مخموصا اعیا عم لدین. الق کرد.. وت ینکه در سال ۴۶۹ هجری از گوشه ی عزلت بیرین آمد و
در نظاميه تيشابور مشقول كرديد
وی در سال ۵۰۵ هجری در سن ۵۵ سالگی در شهر طوس درگذشت . كزيده لى از أثاروى
البسيط ٠ الوسيط » الوجيز . مقاصد القلاسفه . معيار العلم . ميزان العلم . محك التظر. فوئد LE افتصادفی
العتقاد . رساله ی القدسیه . جواهر القرآن ٠ كتاب الاربغين . كيمياى سعادت . بدايت الهدايث . المنقذ من
الشلال ون
دیباچذ کیمیای سعادت
شكر و سياس فراوان به عدد ستاره أسمان و قطره رن و برگ درختان و ريك بيابان وهای زمین و
نان مزر حرف تک ات و هنیهب مت die fel tps |p gs Gla gall
كبريا و عظمت و علا(بلند مقامى) و مجد (علمت) و بها (ارزش). خايْت اوست. و از كمال جلال وى هيج
آفریده که نینت و هگن را به قرش معرفت وى رف نوست لاك بح عرش سفیفت وی akin)
که فرر دادن به عجز از حقیقت معرفت وی منتهای معرفت صديقان است (نهايث شناخت راستكويان اين
حقبقت او الطهار ناتوانى مى کنند) و اعثراف أوردن به تقصير در حمد و ثناى وى نهايت
اثنلى فرشتكان و بيغشبران است (نهايت ستايشى كه قرشتكان و بياميران ميتوانند از حقيقت خداوند ير زبان
10
صفحه 90:
cent هس میدب بت رف
ب) عقل عقلا در مبادى اشراق جلال وى حيرت است (مقل غافلان
متتهای سالکان و مریدان دز طلب قرب به حضرت جمال وی
سالكان و مريدا
زع كنال که در مت فات وی اندیشهکند (کسی تباید در ات هی به تفر
است و چیست. و هیچ دل مباد که یک لحظه از عجایب صنع وی غافل ماند تا هستی وی به چیست و به
کیست. نا به شرورت بشناسد که همه آثار قدرت اوست و همه اثار عظمت اوست. و همه بدایع و غرایب
حكمت اوسث (هرجيز تازه به وجو i لپی است) و همه پرتو جمال حضرت اوست.
و هرچه هست ازوست. و همه بدوست. بلکه خود همه اوست که جز وی هیچ چیز را هستی به حقبقت نبست.
بلکه هستی همه چیزها پرتو نور هستی اوست.
و درود بر محمد مصطفى صلىالله عليه وسلم كه سيد بيغمبران ست و راهتماى و راهبر مؤمنان اننت
Call apy Jol ad و بركزيده و برداشته حضرت الهيّت (ببشتكاه خداوندى) است. و بر جمله باران و
اهل بيث وىء كه هر يكى از ايشان قدوة (رخبر) امت است و بيدا كتندة راه شريعت (
در فضيلت تفكر
بدان كه رسول(ص) كفته استه Ls haw خير من عبادة سن يك ساعت تفقر يهتر از يك ساله
عیادت.بدان که کاری که یک ساعت از آن از سالیعبدت بهتر بو و فاضلت درچه وی بزرگ است.قومی
تفقر مىكردند ذر خداى تعالى - رسول(ص) كفت: #در خلق وى تفكر كنيد و در وی تفر مکند که طاقت
أن تداريد و قدر أن نتواتيد شتاخت» و عبسى را كفتند(ع) كه: هبر روى زمين مثل تو هسث با رو ال گفت:
صفحه 91:
«هست. هر که سخن وی همه ذکربود و خاموشی وی همه فکر بو و نظر وی همه عبرت بود. وی مثل من
eel
بدان كه معنى تقر طلب علم است و هر علم كه أن بر بديهه معلوم نشود وى را طلب میباید کرد و
طلب آن ممکن نیست ال دانکه حو معرفت را با یکدیگر جمع کنی و مین يشان تلیف کنی تا جفت گیرند
واز ميان أن ده معرفت. معرفت سومى تولد كند. جنانكه از ميان ثر و ماده بِجّه تولد كند و أن دو معرفت
چون دو اصل باشتد این معرفت سوم را آنگاه ین معرفت سوم نیز با دیگری جمع کنند تا از وی چهارمی
.يديد أيد. و همجنين به تناسل (بى در بى). علوم بنهايت مىافزايد.
بدان که مجال و میدان فک بینهایت است. كه علوم را نهايت نيست و فكرت در همه روان است و
اتفقر بنذه يا در خود بود يا در حق. اكر در حق بود يا در ذات و صقات وى بود. يا در افعال و عجايب مصنوعات
(خلق شده ها) وی و گر در خود تفار كند يا در صفاتى بود كه أن مكروه حق است و وی را از حق دور كند
و أن معاصى و مهلكات (كتاهان و كشنده ها اسث. يا در أنجه محبوب حق اسث كه وى را تزديك كردائد و
أن طاعات و منجيات (عبادت ها و نجات دهنده ها) است. تفقر در خود أن بود كه از خود انديشه كند تا
صفات و اعمال مکروه وی چیست. تا خويشتن از أن باك كتد و اين معاصى ظاهر باشد يا خبايث (زشتى ها
جمع خبيئه) اخلاق در باطن وى. بس هر روز بامداد بايد كه يك ساعت در تقر اين كند و انديشه اول در
معاصى ظاهر کند. از زان اندشه کند كه در اين روز به سخن مبتلا خواهد شد و باشد كه در غيبت و دروغ
افتد تدبير أن انديشد كه از اين جون حذر كند. همجنين اكر در خطر أن اث كه در لقمه حرام افتد كه از
أن جون حذر كند و در همه طاعات نيز انديشه كتد و جون ازاين فارغ شد در فضايل تيز انديشه كند تا همه
le ارد. مثلاً كويد كه اين زبان براى ذكر و راحت مسلمانان أفريدهاند. و من قادرم كه فلان ذكر كنم و
فلان سخن خوش گویم تا كسى بياسايد و مال براى راحث مسلمانان افريدهاند تا فلان مال صدقه يدهم و اكر
امرا حاجت است صبر كنم و ايثار كنم. اين و امثال اين هر روز انديشه بكند و باشد كه به انديشه يك ساعته.
وى رأ خاطرى درآيد كه همه عمرء از عصبت دست بدارد(دوری کند. پس أز اين جمله تفقر الست كه از
اعبادت يك ساله بهتر است كه فايده وى همه عمر را باشد و جون از تفكّر طاعات و معاصى ظاهر ببرداخت
1۳
صفحه 92:
نا ین ری وتا یت ار ی وق ای و تست
متعم مرب سید
ج83 سیب رفسف ربیب[ زنل ومسرباه ری ومنتو قري ادرف
صفات وى بود و ليكن جون خلق طاقت أن نان و عقول بان رسد شویدت منع کرد است و کته که در
lay Th Sl br Be fe) Maso el sake By يبس روشن است و
بصيرت أذمى ضعيف است طاقت آن ندرد بلکه در آن مدهوش و متحیر شود همچنان که خقاش كه به روز
برد که چشم وی ضعیت است. طاقت تور فتاب ندارد.پس اندر ات تفر میکن, آیت ول که بهتو زدیک:
است توبی و از تو عجيبتر بر روى زمين هيج جيز نيست و تواز خود غافل و منادى مىأيد (ندا مى أبد) که
به خویشتن فک نگر تا عظمت و جلال ما بینی
جنانت( مفعولان جنان تورا) دوست مىخارم كه عكر روزى فراق افتد (جدابى اقتد)
توصبر ازمن توانى كرد ومن صبر ازتو تام (تر می تونی در فر
دلم صد بار میگوید که چشم از فشنه (وجود معشوق) بر هم نه(گاهی که با خود
صفحه 93:
کسی را پنجه افکندم كه درمانش تمیدانم(با کسی
فراقم سخت میآید ولیکن صبر م بايد (جدابى براق
شكيباين
که گر بگرزم از سختی ریق سست پیام كر
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
سخن از شب هجران
شبان آهسته میتلممگر دردم نهان ماند (سمی میکتم هنگام شب نالههای من بسیار کم صدا باشد)
به كوش هركه ذر عالم رسيد أواز بنهانم ذاما تاله هاى بنهان من به "كوش همه عالميان رسبده استا
دمی بادوست درخلوت به ازصدسال درعشرت (خوشگنرانی) (یک لحظه با دوست
سال خوشگذرانی است)
من آزادی تمیخواهم که با وف به زتدنم(تلمیج)(بوسف استعاره از معشوق) (کسی که با معشوق د
خلوت باشد هبح وفت به د
من آن مرغ سخندانم (هستم) که در خاکم رود صورت (جسم)(در
هنوز آوازمیید به معنی از كلستاتم (ابهام: أسباغ ؟-كتاب سعدى
نگل نیع ودرا تارجح زف كد هزه وقك اين نم
1
صفحه 94:
oe
شيخ فخرالدين ابراهيم بن بزركمهر متخلص به عرقی,عارفنامی و شاعر Seach نی در اوايل
قرن هقتم هجری در دهی در طراف همدانبه دیا آمد. پس از تحصیل علوم و فنون و کسب دانش.برای
ادامه تحصیل به همدان رفت. سپس با جمعی از دراویش رهسپار هندوستان شد و به خدمت شیخ بهاالدین
زکریادرآمد و بعد از مدتی با دختر او زدواج کرد.بعدهابه عربستان و سپس به قونبه رفت و به خدمت مولاا
رسید و مصاحب و ماشر و شد. وى درسال ۶۸ هجری قمری درحدود سن هشتاد سالكى در دمشق وقات
أو مىتوان علاوه برديوان اشعار به مشتوى عشاقنامه و كتاب لمعات اشاره کرد
ابارى مبياء كه جانم در باى تو
گیزم (تصور) که من نگویم اف تو خود نگوید (تضور کنیم که من نمی گویم یا لطف تونیزبهتو متا
تعن هوم
کین خسته جند تالد هر شب بر أستائم؟ (كه اين معشوق خسته تا کی باید هر
صفحه 95:
ای بخت خفته برخیزه تا حال من پببنی (تشاد) (اشرهبه
أى دوست .كاه كاهى مى كن بمن تكاهى
آخر چو چشم مستت من فيز ناتوائم (اشاره به خماری چشم
ار وصلث (همای وصلت اضافه تشبيهى) سايه از أن نيفكند.
محتت فرافت پوسید استخوانم
این طرفه تر(عجیب تر) که دام تو با متی و من باز(توهمیشه با من هستی) (تلميحتحن اقرب من حب
لورید)
جون سايه در بى تو كرد جهان ly لت می ste he ale ed GF
عقاب با گرد جهان گشتن متناسب است و معنی اصلی ان حرف اضافه می باشد)
كس دید تشنه ای را غرقه در آب حبوان (اب حبات
فد و یفتند و حضرت خضر نوشید و جاودانگی یافت)
تجانی بل نید ان تعندكن؟ عن نم (خودش را با كتير
به لب رسيده مقايسه كرده) (بارادوكسس)
[Pages®
صفحه 96:
خواهم که یک زمان من با تو نمی بر آرم (لحظه ای با تو همنشین و هم صح
از بخت بد عراقی آن هم نمی توانم (
ای یز این حدیت را کوش دار که مصطتی -علیهاللم- گفتد هن غشق و عم کم فمات ماتتشهيد»
هر كه عاشق شود و أن كاه عشق پهان داد و بر عشق بمیرد شهیدباشد. اتر این تمهید (گستردهکردن و
ن) عالم عشق (نشبيه) را خواهيم كسترانيد. هر جند كه مىكوشم که از عشق درگذرم (صرف نظر
Yo BEE es شیف و سرگردان میدارد وا ین هن لو غالب مي شود cog عغلوب: با عق كن تون
کوشید(جنگ)؟۱ هیچ وقت نمی
كارم اندر عشق مشكل م شود
خان و منم (ترکیباتباغ) در سر دل میشود (همه هستی
هر زمن گویم که بگرزم ز عشق
عشق پیش از من بهمنل می شود (می
درب عشق قرض را است همه کس را دريفا. اكر عشق خالق ندارى بارى عشق مخلوق مهباكن تا قدر اين
کلمت تورا حاصل شود درف از عشق چه توان كفت و از عشق جه نشان شايد داده و جه عبارت توان كردا
در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد (وابسته وجود جسمانی تباشد). و ترك خود يكند.
و خود رات عشق کند.عشق آتش استه هر جا که باشد جز او رخث (لباس)دیگری ننهند (عشق هرجا
باشد بايد همه دوست داشتنى هاى دیگر را رها کرد-هیج چیزی با عشق در یک جا نمی گنجد» هر جا که
رسد سوزد(تهاد جمله:عشتی). و بهرنگ خود گرداند
در عشق کسی قدم نهد کش جان(جان
با جان بودن به عشق در سامان نیست:
صفحه 97:
درماندة عشق را از آن درمان نیست
كانكشت به هرجه برنهى عشق أن تيست
ولى هزد عاشق
soy anys
55
جامى ملقب به خاتع الشعرا در سال 4117 هجرى قمرى در خرجرد جام از توابع خراسان متولد شد .وى بعدها
همراه يدرش به سمرقند و هرات رفت و در أن ديار به كسب علم و اذب برداخت. سيس به سير و سلوك
مشفول و از بزركان طريقت شد لو در محرم 882 هجرى قمرى وفات كرد و در هرات ب احترام فراوان به خاك
سبرده شد جامى به افتادكى و كشادهروبى معروف بود و با اينكه زندكىاى بسيار ساده داشت و هيج گاه سدح
زورمندان را نمی گفت. شاهان و امبران همواره به لو ارادت مىورز يدنك و خود را مريد أو مىدانستند. بر اس
تیشای جات لديز نت که وی تختقی هل کت بزة ما همه ال بست زب مل یت مان
دارند و جامی یز در ان ربطه اشماری دار ری لو را شیمی دانستنهفزلیات جامی غالبا از هقت بیت
تجاوز نمیکند و کر ماشتانه ale
lal de نود را خز ونم بزرگ گزدآوری کرتاسید وهای نی اه سل قمایدو رات
مقطعات و رياعيات جامى دبوان خود را در اواخر عمر به تقليد از امبر خسرو دهلوى در سه قسمت زير مدون
cps) lel eal aga جوانى ٠ )وأسطة العقد (اواسط زندكى .) خاتمة الحياة (اواخر حيات هفت اورنك
كه غوذ مشتمل برغفت كناب در قالب متنوى لست . سلسلة الذهب . سلامان و لبسال . تحفة الاحرار (نخستين
اماو تعلیمی جامی است که به یک و سیاق مرا تظامی رده شدهاست) pM یوس
و زلیخا( منتوی عشقی به سبک خسرو و شیرین نظامی و ویس و رامبن فخر گرگانی است) . لیلی و مجنون
(متنوی عشقیاست که به وزن لبلی و مجنون نظامی و امیرخسرو دهلوی ساخته شدهاست) . خردنامه
اسکندری
به بقراط شد علم طب أشكار
1
صفحه 98:
ز هر تر حکمت (ترحکمت: تم كه و تفتهست (Sl id ib)
aparece
بنه گوش را دل به قهم سلیم ( سالم!
بدن تکتههایی که گنت این عکیم!
i) gay gona gi ait چو شوش
قناعت كن از خوان(خوانسنره) گیتی به هیع!
کششهای حاجت ز خود دور کن! (جذبه های
تهودست با إيمنى خفته جفت
به ازعالدارى كه ايمن نخقته (انسان فقير
بود پیش دانای مشکل گنای
تومهمان, جهان همچو مهمانسراى (وضعيت انس
بخور هر جه بيشت نهد ميزيان!
(las tage oleae
همه تن به شکرانش شو وبان! (همه ی اعضا
نبیتد یکی حال یزدان شناس (انسان خداشتاس یک لحظه ای را
نباشد یعنی هرلحظه در حال شکرگزاری خدا
که واجب نباشد بر آناش سپاس
صفحه 99:
مير جبزها ا برون ز عتدالمانه رو
جهان هستی بر
گر آبت زلال است و تقلت شکره
به اندزه نوش و به اد
ازه نوش و
عطا ملك جوينى در تاريخ 217 هجرى قمرى در جوين خراسان متولد شد و در تاريغ 2١ عهجرى
قمری دار فانی را داع گفت . وی از داتشمندان و مورخین صاحب تام ايران به شمار مى رود اين داتشمند.
فرزئه به خانوان اصبل جوينى تعلق داشت . عطا ملك جوينى جوان يس از كسب علم ودائش به خدمت مغولان
در آمد.
وى ذر زمان لشكر كشى هلاكو خان اولين ايلخان مفول به اردوى خان بيوست و در سفرهاى جتكى
هلاكو عليه انسماعيليه و قتح بغداد ملثزم ركاب بود وى شرح مشاهدات خود را به ويزه ذر تسخير قلعه الموت
و به قتل رساندن آخرین خلیقه ی عباسی در بفدد به رشته ی تحریر در آورده است که این عاطرات بسیار
جالب و عبرت أموز است . جوينى به همراه خواجه تصرالدين طوسى در طول سقر هلاكو از خراسان تا بفداد
Tage’
صفحه 100:
DE صد_
مورد ایلخانن را به تسیر برض از نوات و روستاهی ورن شده بر انگیخت
slap al gS نوی gui ahs gag et ay پین از شوه هی بش cS he
متصوب گشت و ۲۳ سال در متام خودبافی مد
وى شاهكار بزرك خود " تاريخ جهان كشا" رادر سال 285 هجرى قمرى به بايان رسانيد و در سه
مجلد از ابن تاريخ امراطورى مفول را از نخستين لشكر کشی های چنگیزخان تا لشكر كشى هلاكوخان به
رن و بغداد را به تفصيل مورد بحث و بررسی قرار داد . وى با وجود اين كه به اصرار خانان مفول تكارش
ین کتب را الفزسود وان عرسي طق 50 AY متقساك و ye lye تاریک حکومت خاننمفول را
توصیف کرده است
چنگیز در بخارا
وروز ديكر را که صحرا از عكس خورشيد طشتى نمود بر از خون. دروازه بكشادند ودر نفار و مكاوحث
الجتاك و سنيز) بريستند (تمام کردند) واكمّه و معارف (افراد مشهور) شهر بخارا به نزديك جنكيزخان رفتتد و
چنگیزخان به مطلعه (مشاهده و بررسی) حصار و شهر در درون آمد و در مسجد جامع راد و در پیش
مقصوره (محراب مسجد) بایستاد و پسر او تولی پیده شد و بر بالایمنبربرآمد (رفت.
eee CU ayaa چم رن جع رای وا جر
نیم زد و فرتو که تال علت ای ند سا زا را فک اشاقت) شکم رسد سکم ان
بر كتند). انبارها كه در شهر بود كشاده كردند و غله (حبوبات) میکشیدند و صنادیق مصاحف (سند:
قران ها) (صناديق:جمع صندوق-مصاحفهجمع مصحف) به ميان صحن مسجد مى أوردندو مصاحف را در
دست و باى مى انداخت (مى انداخنند) (ند شناسه به قرينه لفظلى حذف شده) و صندوق ها آخر اسبان مى
[Paget
صفحه 101:
وذ NE 11101 A ay uk Lat یی
كرده و مفتيّات (أوازخوانان) شهرى را حاضر أورده تا سماع (نوعى رقص) و رقص مىكردند و مقولان بر اصول
kt خويش أوازها بركشيده (أواز مى خواندتد) و امه (جمع امام) و مشايخ (جمع مشيخه) و سادات و علما
و مجتهدان عصر بر طويله آخر سالاران (مهتر اسبان) به محافظظت ستوران (جهاريايان) قيام فموده و امتتال
حكم أن قوم را التزام كرده داز دستورات مفول ها بيروى مى
al ویک و مت 2
)و جمامتیکه دزن پر رون هدند (عرکت امي کزهن) وا (جمعوری) قآ زین قلاوزلت
(فشله های حبوانات) اکدکوباقدم(جمع قدم) و قوایم (جمع فایمه) (دست و پای حیواتد در اسل به
معنای ستون) گشته. چون از شهر بیرون آمد به مصلای عید رفت و به منبر برآمد و عاّه شهر را حاضر کرده
بودند.فمود كه از ين جماعت تواتكران كدامند؟ دويست و هشتاد كس را تعبين كردند صدونود شهرى و
باقى غريبان (بيكانكان) تود كسس از تجار كه از اقطارجمع قطر)اكرانه هاى عالم جاهلى دور) أنجا بودتد يه
تزديك أو أوردتد. خطبه سخن بعد از تقرير خلاف و غدر سلطان جنائك مشبع ذكرى لست
سس IEE she filly pial هریغ
نهاد كه اى قوم بدانيد كه شما كنادهاى بزرك كرددايد و اين كنادهاى بزرك. بزركان شما كردهائد. از من
أببرسيد كه ابن سخن به جه دليل مىكويم؛ سبب أنك من عذاب خدايم اكر شما كنادهاى بزرك تكردتى (تمى
00002321212197 0
یه له هی عطب)زدن میس بوداکه کون این که بوزوي زین نت«
jp dened ot 1 00
شما كيستند؟ هر كس متعلقان خود را يكفتند به اسم با هر كس مفولى و يزكى (تكهبان-باسبان) تعيين كرد
[Paget
صفحه 102:
ye جماعت بزرگان را به دركاه خان عالم أوردفدى:
جتكيزخان فرموده بود تا لشكريان سلطان رااز اندرون شهر وحصار برانند (دور كنند). جون أن كار به
دست شهريان متعثر بود (برلى اهالى شهر دشوار بود) و أن جماءت (لشكريان سلطان) از ترس جان آنچ ممکن
ود از محاربه و قتال و شبیخون(جنگ و سنبزه و حمله شبانه)به جای میآودند:فرمود انش در محلات
نداختند و چون بنای خنههای شهر تمامت از چوب بودهبیشتر از شهربه چند روز سوخته شد مکر مسجد
جامع و بعضی از سرایها که عمارت (ساختمان) آن از خشت بخته (أجر) بود و مردمان بارا رأ به جنك
Ls ll Sl Lae به جنگ از درون حصاروداشتند) و از جانبینتنور چنگ بتفسید لو از دو ط
جنگ گرم شد): از ge منجنیها(وسیلهپرتاب اتش و سنگ) راست کردند و کمنها را خم دادن
ری شدند) و سنگ و تیرپرن شد و روزها بر ان جملت مکاوحت کردند (مدتی به
دتد) و حصاریان حمههابرون میوردند (حصاريا از درون حصار به بيرون جمله می کردنه)
و به تخصيص (مخصوصا) كوكخان كه به مردى. كوى از شيران نر ربوده بود مبارزشها مىكرد و در هر
حملداى جند كس مىانداخت و تنها. لشكر بسيار را باز مىرائداجتكيز خان اهالى هر شهرى را فتح میکرد و
برای مبرزه با شهر بعدی و مقابله با نها امده میکرد از جوانان هر شهرى براى حمله به شهر ديكر به غنوان
نی ستفاده مى كرد) ما عاقبت كار به اضطرار رسيد و يلى از دست اختيار بكذشت (رها شد) و أن
جماعت به نزدیک خالق و خلایق معذور شدند و خندق به حبونات و جماداتانباشته شد و به مردان حشری
الشكر جبريك و نامنظم) و بخارى افراشته. قصيل! ونى قلعه) باز كرقتند و در قلعه أ
Sag Sips lye fg ty lL ay las el ود و هديو و فياه ورسيراي واسيان
elie jus كشتند وهر درياى فنا غرق شدتد.
صفحه 103:
ازيانه (به قد تایه زنده
یدت از سی هزار آدمی در
شمارآمد که کشتهبودند و صفار ولا و الاد کبا(کوچک و بزرگ ها و زنان چون سرو آزد آن قوم برده
كردئد و جون شهر و قلعه از طفاة (جمع طاغ:سركش) باك شد و ديوارها و قصیل خاک کشت (هم
های بلد و هم د Se قلعه ويران شد) تمامت اهالى شهر را از مرد و زن و قبیج و حسن به صحرای
تمازكاه راتدند. ابشان را به جان ببخشيد. جوانان و كهول (جمع كهل:ميانسال) را كه اهليّث أن داشتتد به
حشر سمرفند نامزدکردند و از آنجا متوجّه سمرفند شد و اباب بخارا؛ سبب خرابی بناتاللعشوار(مجموع
گی به حساب می اید6(نعش:جسد) متفرق گشتند (بزرگان و
شدند) و به ديدها رفتند (به روستاها
(4h وعرصه آنه حكم قامأ نقصقا از آید ۱۰۶ سوره طه امد است) گرفت (فضایبخار مكل
و یکی از بخارا پس از وفعه گریخته بود و بهخراسان آمده؛ حال بخار از و پرسیدند گفت: «آمدند و کندند و
سوختند و کشتند و برد و رفتند.* و جماعت زبرکان كه اين تقرير ابيا اق كردند که در پارسی
موجزتر(خلاصه تر) از این سخن نراد بود و هر چه در این جزوه مسطور کشت (د
خلاصه و ناه (دنباله) این دو سه کلمه است که این شخص تقریر کرده است.
صفحه 104:
محتشم کاشانی
كمال الدين على محتشم كاشانى شاعر ايرائى عهد صقوبه و معاصر با شاه طهماسب ول است. وی در
سال ٩۰۵ هجرى قمرى در كاشان زاده شد و ببشتر هوران زندكى خود را هر اين شهر كذرائد. تام بدرش
خواجه ميراحمد بود. كمالالدين در نوجوانى به مطالعدة علوم دينى و ادبی معمول زمان خود پرداخت.
معروفترين اثر وى دوازده بند مرئيداى است که در شوج وفع كربلا سروده ست مرنيه دبكرى نيز در مرك
he ly ود سروده که بسار سوزتاکاست. مجموهای از غزیات عاشتانه نام «جلای» تیز از وی بقی
مانده است. وی دیع ال سال ۹۹۶ هجرى قمرى ابه روايتى ٠٠٠١ هجری قمری) درکاشان درگذشت.
مىتوان وى را معروفترين شاعر مرثبه كوى ابران دانست كه برل اولين بار سبك جدیدی درسرودن اشعار
مذهبی به وجودآورد.
رثا امام حسین (ع)
با این چه شپرش است که در خلق عم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز اين جه رستخير عظيم است! كز زمين (قبامت يزركد تلميع).
aay ap ge ps JNA span peda اه رت فلج نت که سای
هن هم الا رف لس
کجا شروع شده است)
این صبح تيره باز ذميد از كجا؟ (اين
كار جهان و لق جهان جمله دهم ست (همه چی در ج
كويا طلوع مىكند از مغرب أفتاب
كاشوب در تمامى قرات عالم است (حسن تعليل:شاعر مى خواد بكه خورشيد حتما از مقرب طلوع كردة كه
ae عالم دجار اشوب شده اتد).
گر خوانمش فيامت دنيا بعيد (دور) نيست:
1
صفحه 105:
اين رستخير عام كه نامش محم است (رستخیز عام كه منظور من أست محرم تمد
AL قنس (بيشكاه خداوند) كه جان زا ملال (خستكى-افسردكئ) نيست
اسرهاى قدسيان (قرشتكان-ان ها كه ساكن باركاه قدس هستند) همه بر زاتوى غم لست (همه دجار
جن و ملک بر gat asl
كويا عزلى اشرف اولاد أدم اسثت
خورشید آسمان و زمین, تور مشوفین (مشرق و مغرب قاعده تغليب غلبه مشرق ير مغرب متال:غلبه حسن بر
حتدين aR Aaa ay hy Sete a
ببرورده كنار رسول خداء حسین
كشتى شكست خورده (اثازة به مثل اهل “بيتى كمثل سفينة النوح) طوفان كربلا (een
خاک و حون تتبيده ميدان كربلا
IDS
صاف شهه و به رت آشتک هر
te ais چم ین یمن
Saad gle گریه است)
تگرفت دست دهراتشخيص و استعاره مكنيه) كلانى بغير اشك (تشبيه اشك به كلاب)
زان كل (استعاره أز امام حسين) كه شد شكفته به بستان كربلا (تشبيه)
از أب هم مضايقه كردند كوقيان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا (با نامه امام حسين را به كوفه دعوت
اب ندادند) (خالث طنز داره مصرغ)
Ago a Qa 99K و
خاتم (اكشترى) زقحط أبْ سليمان كربلا (استعاره از امام حسين»
1۳21
صفحه 106:
زان تشتگان هنوز به یوق نام ستاره ای در دورترین نقطه) (نماد روشتابی و دوری) میرسد.
فرياد العطش زبیابان کربلا
اه از دمی که لشکر اعدا تکرد شرم (شاعر افسوس میخورد از
شرمندگی تکره)
ol زمان سایق (سر
بين خركه بلند ستون (استعاره از اسمان) بیستون شدبی (
كاسن آن زان اند لکد اد کون
سیل سیه که روی زمین فیرگون شدی (می شد) (ی استمر
كاش أن زمان زآه جهان سوز اهل بيت
یک شعله برق به غرمن کردون دون شدی (یک شعله برگ به خرمن ۴
می ساخت)
آن زمان که این حرکت کرد اسمان
had Jags تا آامی) کوی زمین بیسکون عيض رودن
(ale
(قدما معتقد بودند Les ce
كاش أن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
Tages?
صفحه 107:
ناش أن زمان كه كشتى آل نبى (اهل بيت) شكست (تلميح به حديث توشته شده در بند اول
عالم تمام غرقه درياى خون شدی
أن انتقام كر نفتادى به روز حشر (قيامت)
والين صمل ممامله هر چون شدی؟ نا ی
آل نبى جو دست تظلم برأورند (دست هاى خود رابه
ركان عرش (استعاره مكنيه) را به تلاطم درأورئد.
چون خون زحلق تشنه لو بر زمين رسيد (زمانى كه خون حلق امام حسين بر زمين ربخت
جوش از زمين به فروء (بلتدترين نقطه) عرش برين (عالم يالا رسيد زمین به هیجان در آمد)
نزدیک شد که خاه یمن (تشببه) شود خراب
ایس شکست ها که به ارکاندین (ستعر مکیه)رسید
نخل (استعره از قامت مام حسین)بلند اوچو خسان (زدین) بر زمین زد
طوقان به أسمان زغبار زمين رسيد (كردوغبارى از زمين به اسمان <
اباد أن غبار جون به مزار تبى رسائد (باد أن "كرد و غبار را به مزار بيامير رسائد»
كرد از مديته بر فلك هقتمين رسيد لو از مزار بيامبر كه در شع بد به أسمان هفتم رفت)
یک باره جامه در خم گردون (تشبیه) به نبل زد (جامه به نبل زدن كتايه از عزادارى).
اجون اين خبر به عیسی گردون تشین رسید (وقتی که حضرت عیسی که در اسمان چهارم هست خبر
پر شد قلک زغلفله چون نوبت خروش
از انبيا به حضرث روحالامين رسيد (زمانى
كرد أين خيال و هم غلطكار كان غبار (ابن LS
تا دامن جلال جهان أفرين رسيف )>
هست از ملال کرچه بری ذات ذوالجلال
1۳
صفحه 108:
او در دل است و هیچ دلی تست بیملال
أ جرخ لاستعاره از آسمان) الی که جه یداد (ستم) کرهای(تشخیس: مود خطلب فاد
مرن تم AUS
ba ead pel Gach عترت نان زو
بيداد کرده خصم وتو داد (کنک) کدای
أى زاده زياد (ابن زياد) تكردصت هيجكه
تمرود اين عمل كه تو شداد كردماى (تلميح)
كام يزيد دادماى از كشئن حسين
گر که رهق که لعل زعا pa al) سین و حقرت زد ینمی
يعدي تاره )که از aoa ONE ES که
pee pd J Ne etl alt) a yall ate) JP Uae حر يغ دين (تشبيه)
Pere
با دشمنان دین نتون کرد آنچه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای
ترسم (یقین درم) ترا دمی که به محشر درآورند )2
Ho MLD ayy Ty Ty
صفحه 109:
برو nS eng A رماتل ماق و SEG gobs
نخستين شاعر مشهور اراتى-فارسى حوزه تمدن al دورهة ساماتي در سده جهارم هجرى
ری وتا شامرن ین قرن دز رن ند اج روستارن پم زک ودک (پجکنت:ب تچیک ان
مروزی) در احیهرودک در نزدیکی نشب وسمرقند ب دی آمد. ودگی را نخستین شاهر بزرگ پرسیگی
و بدر شعر يارسى مىدائند كه به ابن خاطر است كه تا بيش از وى كسى دیون شعرناشهاست. بخی از
تویشندگان هدن مد عفن ی لاب لباب ودک aH aS نیقی تن خر
رودکی را اکمه (کور مادرزاد) خواندهاست. ولی برخی تنها از نابینیی او سخن گفتهاند. رودکی در سه سال
یی عمر مود بی مهری اما كرفته بود او در اواخر عمر به زادكاهش بنجرود بزگشت و در همانجا به
سال ۳۲۹ هچری در گذشت. .از تام ار ودکی که گفتهمیشود بیش از یک مییون و سیصد هزار بیت
و تیز شش مننوی بودماست. فقط ابياتى يراكتدة به همراه جند قصيده. غزل و رباعى باقى ماتدماست.
ابوى جوى موليان أيد همى
اير جهو لاضن
ریگ تمد نختی)آموی و درشتی های او
زير يام برنيان )9 بر) (تماد ترمى) أيد همى (سختى هاى
أب جيحون از نشاط روى دوست
صفحه 110:
le Gal) SE تامیان یذ همی (خسن تعلیلهشادمنی جمال خوست اب چیخون کر اسب ما امد
ای بخار شادياش و در زی (زندگی کن)
مير (امير) زى (به سوى) تو شادمان أيد همى
میرم انث وبتارا أسمان (امير يه مل و بخارا به السمان تشبية شنفة اننتلتبية بليق»
(syn oft fg) alata ay ped eta ad gal lal cpg a
مهرسرو لشت و یار بوستان لمیر به سرو و مارا به وستان تیه شدهتشبیه بیغ
روات ان يداش ویو سار و رسای انعر
أفرين و مدح سود أيد همى (!
گر به گنج اندر زيان أيد همى (
(به زبان بی زبئی در برابر این شعر خود از شاه صله طلب می CS
guns
دوم قرن هفتم و وبل قرن هشتم هجری Stag محمد افرغانی از شاعرانعالقدر deal سیف الذين
است. وى بعد از خروج از زادكاه خود (فرغانه) مدتى در أذربايجان و لاد روم و آسیای صفیربه سر برده است.
به طوری که از آثا او استتباط میشود وی اهل تصوف و عرفان بود و سالها به كسب كمالات معنوى و سير
و سیاحت پرداخته است. مجموعه اشفا او از غزل و فصیده و قطعه و ریای حدود ده ای بازده هار پیت استه
وی اردتی وف ه سعدی داشته و ین آن دو مکابتی نیز بود است. قصیدهث او که با مصرع «هم مرگ بر
جهان شما نيز بكذرد» أغاز مىشود و كويا خطاب به مغولان مهاجم سروده شده از اشعار معروف اين شاعر
آزاه است. از وی دیون اشعاری به جای ماه است.
موضوع قصیدههای سیف فرغانی که معرف مهارت او در سخن پارسیاست: غالبا حمد خداء نعت پیامبر اسلام
و وعظ و ندز و تحقیق و نقد از ابسامانیهای زمان و نیز در استقبال و جوابگوبی بهاستادن مق بر خود
چون رودگی و خاانی و سعدی است؛ خود سیق نیز اعتقد داشت که شاعراستد کسیاست که بواد از
flit Sage شعران پیش از خودبرای. سیف تتها یک پر پهمدح شاهان پرداخث و آن قصبای در
ستابش غازانخان, ايلخان مغول بود كه به اسلام كرويد و اين أبين را در قلمرو ايلخانى كسترش داد. در
قصیدههای خود ردیفهای دشور را برمىكزيد و در تركيبات و مفردات از وارد كردن أثار لهجهة” محلى ابا
صفحه 111:
وی در سخن از AS Se در رن شم هجری مت بو وب همین یل بو كه وى را ب مسرزمين
واه و ولایت سمرفند منتسب میداشتند. کلام و ساده و رون است. و در آنوژههایعربی کم به کار رفته
استه هر چند که ترکیبهای عربی را با ترکیبهای فارسی در پعضی از شمرهای خود درهم آمیخته و اه
نيز حنى يك مصراع را تمامأ عربى أوردداسته
بان نقیصههای اجتماغی و برشمردن زشتیه و پلیدیهای طبقهثفاسد جامعه در اشعار سيف ذيذة مى شوق
اين نقدهاى صريح و جددى. خالى از هزل و مطاببداست. سيف فرغانى مسلمان و از اهل ستث بود ؛ در عين
حال از قديوترين سخنورانىاست كه در Ot شهيدان كربلا شعر كفتعاست.
سی فرفنی 0 ز 2 0
او شعز سود است دز مقدمه کنر از اوقت میکنم مب زه تن Shy pial lal
تمیدام که چون بشد به معدن زر فرستادن
ابه دريا قطره أوردن؛ به كان كوهر فرستادن
جو بلبل در فراق كلء از اين انديشه خاموشم
كه شبى بىفكر: إبن قطعه بكفتم در ثنلى تو
جو بلبل در قراق كل ازين انديشه خاموشم
که انگ زاغ چون شاید به خنباگرفرستادن
حدیت شعر من گفتن کنر طبع چون |
به آشگاهزردشت است خاکستر فرسنادن
بر آن جوهری بردن چنین شعر آنچنان باشد
كه دست افزار جولاهان بر زركر فرستادن
اضميرت جام جمشيد ست و در وى نوش جان برور
بر أو جرعماى ثنوان ازين ساغر فرستادن
تو كشوركير أفاقى و شعر تو تو را لشكر
جه خوش باشد جنين لشكر به هر كشور فرستادن
صفحه 112:
هم مرگ بر چهان شما نیز بگذرد.
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم مهنت (تشبیه مهنت به بومبوم نمادی از شومی و بدبختی) (بوماجند) از پی آن تا کند خراب.
بر دولت شیان شم تیز بگذرد
باذ خزان تكبت ايام (بديختى روزكار تشبية شهه به بل خزان)نائهان
بر باغ و بوستان شما تيز بكذرد
إن اجا جه يطب ع عاؤكتر اوراز وفيا انبل ب راع علد وا (ei,
بر حلق و بر دهان شما تيز يكذر
ای تیان (ینشمشیر) چو نیز بای ستم درز
تیزی سنن نوک نیزه) شما نز یگذر
چون داد ادلان به جهان در با نکرد (با تکر:باقیتمائد سا
slags ظالمان شما نيز بگذرد
در مملكت جو غرش شيران كذشت و رفت
این عوعو سگان شم نیز بگذرد
آن ین که سب ea گر قدوت بزتر) داش فبارش فرق تعست لاسي
بادی که در زمانه بسی شمعها پکشت ا در در گذشته قدرت های از بین برده است)
اغدان شما نيز بكذرد(اين باد يك روز بر جراغدان قدرت شما نيز خواهد وزيد و آن را خاموش خواهد.
زین کاروترای(منلور دا بسی کون گذشت اب
ناجار كاروان شما نيز بكفرد
ای مفتخر به طالع مسعود خويشتن (كذشتكان معتقد
صفحه 113:
أثير اختران شما فيز بكفرد
أين توت أو كسان يها شما تاكسان ريد
توبت ز تکسان شما یز گذرد
Lhe? Sali sie joe
بعد از دو روز از أن شما نيز بكذرد
ابر قير جورقان ز تحمل سير كنيم
MLD glad ott یی رخمی) ذا تيز گنرد
هر باغ دولت دكران بود مدتی
این کل (متل كلستان شما تيز بكقرة
آبیست ایستادهدرین خنهمال و جاه(تروت و قدرت در این جهن به آیی که یک جا جمع شده تشبیه شده
به
بيل فنا كه شاه بقا مات حكم اوست (ايهام تناسب در بيادكان و مات - تشبيه شاه بقا و پیل فا
اهم بر ببادكان شما نيز بكذرد.
میرز محمد علی صالب تبربزی از شاعران عهد صفويه است كه در حدود سال ١٠٠٠هجرى قمرى دراصقهان
led در تبريز زاده شد. اجداد او اهل تبريز بودهائد اما خود او در اصفهان زندكى كرده است. درجوانى
مانن اكثر شعراى أن زمان به هندوستان رفت و از مقربين دربار شاه جهان شد. فر سال ۰۳۲ ۱هجری قمری
1
صفحه 114:
به كشمير رفت و از أنجا به بران بازكشت و به منصب ملكالشعرابى شاه عباس ثانى درأمف هر زمان ييرى شر
باغ تكيه در اصفهان اقامت كرد و همواره عدهاى از ارباب هثر كرد او جمع ميشدند وى در سال ٠١4: هجری
دوي يت والح يزمر مسي SB) Jo کنر رایدهرودبه خاک سپرجد خد مالي سوك زاب كنال
رساند که چند سده پس از و سبک هندی تمیده شد. و الوب معادله را پیش از دیگرشاهرن هم روز كارش
به کار برده است. ایا غزل وی استقلالمعنیی درد و در یک غزل از چندین موضوع خن گفته اسث.
صائب را شاعر تكبيتها نيز كفته اند
صائب تبريزى شاعرى كثيرالشعر بود شمار أشعار صائب را از شصت هزار تا صد و بيست هزار بيت كفته اد
آثار صائب جز سه جهار غزار بيت قصيذه و يك مثنوى كوتاه و ناقص به نام فتدهارنامه و ذو سه قطمه. همگی
غزل است.
افزون بر فارسى وى هفده غزل به تركى أذربايجانى تيز دارد.
به مطلب مى رسد جوياى كام أهسته أهسته (أهسته أهسته: قبد)
دریا می کشد صیاد دام آهسته آهسته (سیاد: ناد
تدبیر جنون پخته کار (اتجربه) عقل می آید زا
که مجنون آهوان را کرد رام آهسته آهسته qe)
9
صفحه 115:
مشو از زبردست خوبش ایمن در زبردستی
که خون شيشه را نوشید جام آهسته آهسته
دلی از آه می گفتم شود خالی: نداتستم
که پیچد بر سرپایم چو دام آهسته آهسته
poi GE ign
خيال نازک (خبال شاعرانه) آخر می فروزد چهره شهرت
مه نومی شود ماه تمام آهسته آهسته (اسلوب معادله)
به شکرخند (خنده شیرین) زان لبهای خوش دشنامفاع شو (شکرخند: حس آمیزی)
که خواهد تلخ گردید این مدام آهسته آهسته (مدام: یهام تتاسب)
اگر چه رشته از بر هرپبجان و لاغر شد.
كشيد از مغز کوهرانتقام آهسته آهسته
اكر نام بلند از چرخ خواهی صبر كن صائب
از پستی می توان رفتن به بام آهسته آهسته
به ساغرنقل کرد از خم شراب آهسته آهسته
برآمد از پس کوهآفتاب آهسته آهسته
معنی: شراب از خم بزرك اهسته اهسته به بياله جريان مى يابد و افتاب از
اقريب روى أتشناك أو خوردم. ندانستم
که خواهد خورد خوتم چون کباب آهسته آهسته (تضببه مشهود است)
از بس در پرده فسانه با او حال خود گفتم
گران گشتم (سنگین شدن) به چشمش همچو خواب آهسته آهسته (تشبیه مشهود است)
کباب تازک دل آتش هموار (سبک) می خواهد (کباب تازک دل: تشیبه)
برافكن از عذار خود نقاب آهسته آهسته
صفحه 116:
مكن تعجيل تا از عشق رنگیبرکند ارت (رنگ بر روی کار آردن: نی از رنق دادن)
که سازد سنگ را لمل تب آهسته آهسته
مسحل رهز شود نگ نمشد مر
اكه كردد تلخ در مينا كلاب أهسته أهسته
ی
هل ون هدعم کرد خران آهتتد آهنعه
به ثور سيته بى كينه دشمن رأ حوالت كن
که میریزدکنن را ماهتب آهسته آهسته
مشو دلتتك اكر يك جتد اشكت بى اثر شد
که سازد خاک را زا آب آهسته آهسته
به این خرسندم از تسیان روزفزون پیری ها
ال ی بت ان انآ
esti glo مر من ومدد ها بون لمان معي يتات
شکست این کشتی از موج سرابآهسته آهسته (سلوب ده تشه دل یه گشتی سومده های پیج
meee
تبود از خضر کمتر در رسایی عمر من صائب
گره شد رشته ام از پیج و تاب آهسته آهسته
مهدی اخوان ثالث
مهدى اخوان ثالث (زاده اسفند ۱۳۰۷, مشهد- درگذشته ۴ شهریور ۱۳۶۹. تهران) شاعر پروازه و موسيقى
بزوه يرانى بود. نام و تخلص وى در الشعارش «م. اميد» بود.
اشعار او زميته اجتماعى دارتد و حوادث زندكى مردم هر أن زمان را به تصویر کشیده است و دارای لحن
حماسی آمیخته با صلابت و ستگیتی شعر خراسانیبوده است و اشعا و در بردرنده ترکیبت نو و تزه بوده
است. اخوان ثالث در شعر كلاسيك فارسى توانمند بود. وى به شعر نو كراييد و أثارى در هر دو نوع شعر به
جای نهد همچنین, و آشنابه نزندگیتر و مامهای موسیقیاییبوده است.
2
صفحه 117:
مهارت اخوان در شعر حماسى است. أو درونمايه هاى حماسى را ذر شعرش به كار مى كيرد و جنبه هابى از
اين درونماية ها ابه استعاره و ثماد مزين مى كتد اخوان ثالث جهل روز بس از بازكشت از Ls فرهنك المان
در جهارم شهريور ماه سال 1784 در تهران از دنيا رفت وى در توس در كنار أرامكاه فردوسى به خاک سپرده
ثار: ارغنون باز اين اوستا بزمستان «أخر شاهنامه ندر حياط كوجك بابيز در زندان «تورا لى كهن بوم و بر
دوست دارم .دوزخ اما سرد
شهر ستکستان
آتری از مهدی اخوان تالث که آن را در ۴۰بتد سروده است. در آن شهری را تجسم کرده است که ساکنان
تبدیل به سنگ شد اند و حتی پهلوانان آن شهر هم قادربه نجات شهر نمی شوند.
قصه گویی اخوان در این شعر به صورت روایی است.داستان را با استفاده از ادبيات عامینه یان شروع کرده
دو تا کقتر.. كفتر ازعناصر ادبيات عاميانه (كقتر در ادبيات تماد خیلی چیز ها هست)
انشسته اند روى شاخه سدر كهتسالى
كه رويده غريب از همكنان در دامن كوه قوى ببكر
chee عابو وير يدير بون soleus
ها هر وان با هم ad ذو غنگین قصه گوی
خوشا ديكر خوشا عهد دو جان هم زبان با هم
دو تنها رهكذر كقثر
نوازش های این آن را تسلی بخش
تسلی های آن این را وازشگر
[Pages
صفحه 118:
خطاب ار هست بخواهر ان
جوابش مجان خواهر جان
بكو با مهربان خويش درد و داسئان خويش
Sa lil cs alge Sil alg cle ti
ان صق نكا ويا مدان كرو JS VES. Uap
پوشانده است.
تو پندری نمی خواهدبببند روی مار نیز ک را دوست می داریم
نگفتی کیسته باری سرگذشنش چیست
پربشانی غریب و خسته. ره گم کرده را مان
اشباتى كله لشى را كرك ها خورف
و كرنه تاجرى كالاش را دريا قرو برده ..... (وك با
و شايد علشقى سركشته كوه و بيابان ها
سپرده با خبالی دل
نهش از آسودگیآرامشی حاصل
عاق از یی سرا زو ذفت و تلم
ار گم کرده راهیبی سرانجامست.
مرا بهش پند و پیفام است
دراين آفاق من كرديده ام بسيار ١ من دراين جهان بسي
تماندستم نپیموده به دستن (وجب) هیچ سویی را يق
تفایم تا کدفین رام گیرد پیش به کدافین
از این سوه سوی خفنتگاه مهر و ماه راهی a (خفتنگه مهر و ماد مفرب)
.بيابان هلى بى فرياد و كهساران خار و خشك وبى رحمست
100
صفحه 119:
وز أن سو سوی رستتگاه مه و مهر هم. کس را پناهی نیست (رستتكاه ماه و مهر: مشرق).
یکی دریای هول (ترس) یل (ترساننده) است و خشم توفان ها
سدیگر سوی تفته دوزخی پرتاب
و لح ذیگر بسیط (فضالهته) زمهریر (جای بر
رهایی را اگر راهی ستٍ
جز از راهی که رود زان کلی خاری,گیاهی نیست
يكن آن راهی ات ی
نه.خواهرجان اچه جای شوخی و شنگی (
غریبی بی نصیبی, مانده در راهی
يناه أورده سوى سایه سدری
ببیتش پای تا سر درف و دلتتكي ست
نشاتى ها كه در او هت
نشانى ها كه مى بينم در او بهرام (بكر
همان بهرام ورجاوند
هزاران كار خواهد كرد نام أور
هزاان طرفهخواهد زد او به شکوه
بس از أو كيو بن كودرز (از اساطير شاهتامه هلو
ويا وى توس بن توذر (از اساطير شاهنامه از JM
و كرشاسب J) بر أن شير ككندأور (بهلوا
و آن دیگر
وأن ديكر
آتيران (ضد ابران) را قرو كوبند وين اهريمتى رايات (يرجم ها) را ير خاك اندازند.
بسوزند أتجه ناباكى ستء تاخوبى ست
ره
صفحه 120:
پریشان شهر وبران را دگر سازند
درفش کاویان را فره (شکوه / تيرونى که روسای مشافل
است) و در سایه اش
غبار سالين از جهره بزدایند
برافرزند
Ube as ین نه جای طعته و سردی ست
نشانی ها كه ديدم دأدمش بارى
بكو تا كيست اين ككمنام كرد ألو
lay ssl os را فروپشیده با دستان
تواند بود و با ماست گوشش وز خلال پنجه بيتدمان در
پوشاند اما احتمالا از مین انگشتانش ما را میبیند
تشاتی ها که گفنی هر کدامش برگی از افی ست اندكى
و از بسيارها تابى
به رخسارش عرق هر قطره لى از مرده هربايى
هخا نت و نز آن ها که پیی» هر یکی أفی منت
كه كويد حاستان از سوختن هاي 2001110
sss)
یکی وه مر است این پربکرد
همان شهزاده از شهر خود راد
ساکنین شهر با طلسمی به سنگ تبدیل شده اند
[Paget
صفحه 121:
نهاده سر به صحراها
کذهه لزید ها زا
اتبرده ره به جابي: خسته در که و کر مانده
ار نفرین ار آسون اكر تقدير اكر شيطان
بجای آوردم او راد هان
همان شهزده یچره است او که شبی دزدان دريابى (
le ها است)
به شهرش حملهآوردند
كه ga gn مریکایی ها در
بلىء دزدان دریایی و قوم جاودان و خیل غوغایی (مز
زیت غلی می ری ان ها کل رد
هزین تحت آورجن
و او مانند سردار دلبری نعره زد بر شهر
خليران من إلى شيران
زنن امردن اجوانن اکودکان بان
وبسیاری ced gaudy Lb edt lage lo هجه زا مون
اكر تقدير نفرين كرد با شیطان قسون, هر دست با دستان
صدابى بر يامد از سرى زيرا همه فاكاه ستاك و سرد كرديدتق
زايتجا نام اونشد شهريار شهر ستكنتان
تانق نديد
بريشان روز مسكين تيغ در دسئش ميان سنكها مى كشت
و چون دیوانگان فرباد می زد بای
1۱
صفحه 122:
و مى افتاذ و بر مى خاست» كيران تعره مى زف ياز
لیا من الا نگ ها خاموش
همان شهزاده فست آری که دیگر سل های سال
زبس دریاو کوه و دشت پیموده ست
دلش سير أمده از جان و جاتش بير و فرسوده ست
و پندارد که دیگر چست و جوها پوچ و بیهوده ست. کاملا نا امید شد؛
ثم زال زر رات بسوزند بررسيمرغ و يرب جاره وترقند im
يناه أورذة سوى سایه سدری
كة رسته قر كتار كوه بى حاضل
و ستگستان گمتامش
که روزی روزكارى شب جراغ روز كاران بود
تشید (سرود) همگنانش, آفرین راو نیش وا
سرود آتش و خورشید و رن بو فرهنگ اساطیره ای و بکارگیری افاظ و اصطلاحات و
جای جای مصراع ها و بیت ها ذیده می شو
صفحه 123:
ار تبر و اگر دی هر کدام و کی
بهفر سور (جشن) و آذین زینت بستن) ها بهاران هر بهاران بود
كنون تنك أشيانى نفرت أبادسته سوكش سور ١ جشنش به عزا تبديل شده السته
جنان جون أبغوستى gen ماتتد جزيره هرجابى
أغوش زى آفای (جم افق
(جهان: مجاز از مردم است. می شود بدون مجاز هم گرفت و هيج مشكلى تدارد
در او جلى هزاران جوى ير آب كل ألوده
و صیادان درب بارقاى دور (خريا ایب
و بردن ها و بردن ها و بردن ها
و كشتى هاو كشتى ها و كشتى ها
و كزمه ها و گشتی ها (شبکرده)
سخن بسيار یا کم وقتبیگاهست
اكه كنء روز كوتاهست ١ وقثما
هنوز از آشبان دوریم و شب زديك
شتبدم قصه ان پر مسکین را
بكو آي توند بود كو را رستگاری روی بنمای؟ ۰ ی لین مرد ميتواتد تجات بيدا بكند؟
اكليدى هست أياكه لش طلسم بسته SLA مى شود طلسم و را با
تواندبود مى ید کارهایی را اجام
بس از این
در او نزديك غارى تار و تتهاء جشمه اى روشن
از ايتجا تا كنار جشمه راهى نيسث
چنین باید که شهزاده در آن چشمه بشوید تن
غبار قرن ها دلمردكى از خویش بزدید
1
صفحه 124:
اهورا و ايزدان و امشاسيندان را
سرزاشان با سرود سالخورد (كهنهقديمى) نفز (شيرين) بستايد
هر آن تزديك ها جاهى ست
كنارش أقرى افزود و اورا نمازى كرم بكزارد
pe دهد
پس که هفت ریکش را
به نام وياد هفت امشاسيتدان در دهان جاه اندازد.
إلى فيه رهب
و خواهد کشت شيرين جشمه ای جوشان
ie عن che peat fo SA
ود ابید رزگر وصل
از وی بو
del py sel زاسب
أغريبم, قصه ام جون غصه ام بسيار
عن يوعيده پشتواسنب من عرده نتتاو أضلم پی و پژمزده نع
غم دل با تو كويم غار
انشستئد و تواند بود و بايد بودها sdf
بشارتها به من دادتد و سوی آشیان رفتند
من أن كالام را دريا قرو برده
1
a i i ya gga ig
كات ها یا سا ها
صفحه 125:
کله ار گرگ ها خورده
من أن رازه ايانح ان تكن
من أن شهر اسيرم. ساكناتش سك
ولى "كوبا دكر اين بينوا شهزاده بايد دخمه اى جوید
دريغا دخمه اى در خورد اين تن هاى بدفرجام نئوان يافت
كجايى اى حريق؟ اى سيل؟ اى أوار؟.
اشارت ها دوست و واست بود ما بشارت ها
يبخشا كر خبا لو ره و شوخگين. خر
درخشان چشمه پیش چشم من خوشکید
فروزان نشم را باد خاموشيد
نتم زک ها زک وک ری
هه 2211
بهجای آب دود از چا
كردم ولى هيج تتيجه الى
مگر دیگرفرغازدی آذر مقدس نیست؟
مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نیست!
زمين كنديد. آيا بر فراز أسمان كس نیست؟
كسسته اسث زنجير هزار اهريمنى تر ز أنكه ذر بند دماوتدسث
) مرده اسث آبا9
و برف جاودان بارئدة سام گرد را سنگ سیاهی کرده است آیا؟
خن می گفته سر در غار کردهه شهریار شهر ستکستان
سخن می گفت با اریکی خلوت
1۳
صفحه 126:
تو بندارى مغ (روحانى زرتشتى) لى دلمرده در أتشكهى خاموش
یداد نزن کرد هنت کرد
ستم های فرنگ و ترک و تازی را
اشكايت با شكسته بازوان ميترا (خداى خورشيد از أبين ها قبل از اسلام) مى كرد.
غمان قرن ها را زار مى تاليد
حزین آوای او در غار می گشت و صدا می کرد
مولوی در ششم ری لول سال ۶۰۴هجری (قرن هفتم) در شهر بلغدیدهبه جهان گشود. اجدادش همه
al aay LS Jal پدرش نیز محمد نام فاشته وسلطان العلماء خوائقة ميش جلال الذين محمد فر شقر
.زيارتى كه بدرش از بلخ به أن عازم كرديد يدرش را همراهى نمود. در طى ابن سفر در شهر تيشايور همراء
.بدرش به ديدار شيخ فربدالدين عطار عارف و شاعر شتافث. هر جند که ولوی در طول زندگی شصت و هشت
ساله خود با يزركان حشر و نشرهابى داشته و از هر كدام توشهاى براندوخته ولى هيجكدام از أنها مثل شمس
تبریزی در زندگیش تثیر كذار نبوده تا جائيكه رابطه اش با او شايد از حد تعليم و تعلم بسى بالاتر فته و يك
ابطهعاشقانه گریده پس از غیبت شمس با صلاحالدین زرکوب همدم گردید. فت او با این عارف ساده
دل. سیب حسادت عده ای گردید. پس از مرگ صلاحالدین. حسام الدين جلبى را به عنوان يار صميمى خود.
برگزید. که نتیجه همنشینی مولوى با حسام الدين. متنوی معنوی گردیده اوه بر کتاب فوق دارای آثار
منظوم و متتور دیگری نیز هست عبارتندازغزلبات شمس( غزلبتی اسث که مولاا به نم مراد خود شم
سروده است) : فیه ما فبه( ه نثر است و حاوی تقریرات مولانا است) ٠ مكاتيب(حاصل نامه هاى مولاناست
مجالس سبعه( سختانى اسث كه مولانا در منير ايراد فرموده است) بالاخرة روح تا آرام جلال الدين محمد
صفحه 127:
مولوى در غروب خورشيد روز يكشنبه بنجم جمادى الاخر سال 21/6 هجرى قمرى بر اثر بيمارى نائهاتى كه
طبيبان از درمان أن عاجز كشتتد به ذيار باقى شتاف.
بادشاه و كنيزك
بشنويد ای دوستان اين داستان
خود حقیقت تقد حال ماست آن(همه انا
يود شاهى در زماتى بيش ازين
مك فليا إفقق وح ماين اد
اتفاقا شاه روزى شد سوار
با خواص خویش (نزدیکان) از بهر شکار
یک کنيزک (ک تحبیب) دید شه بر شاهرا(
شد غلا آن کنيزکپادشاه(شه عاشق ان شد)
مرغ جانش (تشبيه) در قفس جون (حرف ربط) ميطبيد
داد مال و أن كنيزك را ريد
اجون خريد او را و برخوردار شد
أن كنيزك از قضا بيمار شد
أن يكى خر داشت و يالائش نبود
اياقت بالان كرك خر رلافر ربوة (نسان هميشه صاحب همه چیز نیستممکن بت
چیزی دیگری را از دست بدهد)
كوزه بودش آب مینامد بدست.
آب را چون بافت خود کوزه شکست (أز دنيا انتظار ايده آل تداشته باشيد).
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست.
جان من سهلست جان جالماوست (جا
1۳
صفحه 128:
دردمند و خستهام درماتم لوست
که رما موسي بر وو ريعي ينه ان ری ردو یز وه لکد ان تن
ره
برد نج و در ومرجان (مرواریدسرخ) مرا (مرجان و مر جان,جنس مرکب)
جملهگفتندش که چانبزی كليم
فهم كرد أريم و اتبازى (همقكرى -شركت برا انجام كار) كنيم
أفريكى اما مسيح (نجان يخي عجات بخش دنيا مسيح ذاناني) عالميست.
أهر الم (درد) را در كف (مجاز) ما مرهميست (براى
كر خدا خواهد تكفتند از بطر(خو انشالله كفئن)
پس خدا بنمودشان عجز بشر (
به نان (ls las
توک استتنا موادم قسوتیست
جان او با جان استتتاست جفت (ولی
هرجه کردند از علاج واز دوا
"كشت رنج افزون و حاجت ناروا
آن کنبزک از مرض چون موی شد.
چشم شه از اشک خون چون جوی شد (چشم ار
از قضا سرکنچبین (سرکه+عسل) صفرا فزود
روغن بادام خشکی میتمود
1۳
صفحه 129:
یل ley daha yas aga کم
آب آتش را مدد شد همچو نقت (به جای تقلبل
اشه جو عجز أن حكيمان را بديد
پا برهنه جانب مسجد دوید
ارقث در مسجد سوى محراب شد
مجطقة ارفك قاقد
جون به خويش أمذ ز غرقاب فنا قشبيه) (فنا هايت سیر ایا
نوش زین ناد sy ea
ای کمینهبعشدت ملک جهان
من چه گویم چون تو میدانی نهان
ی
Aging tassios
ليك كفتى كرجه ميداتم سرت
زود هم بيدا كنش بر ظاهرت
جون برأورد از مبان جان خروش
eggs geval al نز
درمیانگربه خوابش در رود
دید در خواب او که پیری رو نمود (
گفت ای شه مزده حاجاتت رواست.
گر غریبی آدت فردا زا
چوتک آید او حکیمی حافقست (ماهر
cube cad fib guile
در علاجش سجر مطلق را ببین
[Pages
صفحه 130:
ذر مزاجش (ویژگی) قبرت حق را ببین (استاد به چیزی میگه ولی معلوم نیست)
چون رسید آن وعدهگاه و روز شد
آفتاب از شرق اخترسوز شد.
بود اندر منظره شه منتظر
تا بييند أنج بتمودند سر (راز) (مننظر بو
دید شخمی فاضلی پر ماه ای
أفتايى خرميان سايه لى لفتب استعاره از روح ب سسليه استعاره أ جسم) geo) میا جسم او كملا
(oy esate
ميرسيد از دور ماتند هلال
فيست بود و هست بر شكل خبال
تيستوش باشد خيال اندر روان
توجهاتى بر خبالى بين روان
ير خيالى صلحشان و جنكشان
وز خبالى فخرشان و نتكشان
أن خيالاتى که دام الباست
عکس مهروین بستان خداست
آن خیالی که شه ار خواب دید
درخ مهمان همی آمد پدید
اشه به جاى حاجبان (تكهبان) فا (با) بيش رفت
بيش أن مهمان غيب خويش رفت
گفت معشوقم تو بودستی نه آن
اليك كاراز كار خيزد هر جهان
صفحه 131:
گفت گنجی(استعاره از مد الهی)یافتم آخر بصبر(بصبر و بصدرمصدر)
كفت اى تور حق و دفع حرج (سختي)
معنيالصير مفتاح القرج (اكشاية.
لى لقاى(ديدار) تو جواب هر سئوال
مشکل از توحل شود بيقيل و قال
pagans
SUE AL دستگیری هر
مرحبا با مجتبی با مرتضی
أن تغب جاء القضا ضاق القضاااكر
أنت موليالقوم من لا يشتهى (تو سرور قوم هستى. هركس تو را خواهد)
قدردی کلالئن لمینه (اسخ می fans
جون كذشت أن مجلس و خوان كرم
دست أو بكرقت و يرد اندر حرم
قصه رنجور و رنجوری بخواند
بعد از آن در پیش رنجوزش نشاند
رك روى وأنيض و قاروره (شيشه كرد -مجازا ادرار) بدي
هم ale هم اسبابقن (دابل) شنید
گفت هر دارو كه یشان کرد ند
أن عمارت نيست ويران كرده اند (منظور يزشكان ظاهر:
1
صفحه 132:
بيخبر بودتد از حال درون
Sat الله مما يقترون (به خدا بناه مى برم از
سس روم بين لنت که دنه سوک مین ندوب
ديد رقع و کشف شد بروی نهفت
ليك يتهان كرد وبا شلطان تكقت
ogg pie gs) lng oe Gi lagay lado aye ys fy jas Shean
بوی هر هیزم پذد یدز دود (اسلوب معادلههربماری نشانه خاص خود را داد همانطور که هر چوب
اهتكام تمعن يو على Oba
دید از زاریش و زر دلست
اتن خوشست وأو كرفتار دلست
عاشقى بيداست از زارى دل
نیست بیماری چو بیماری علٍ
عشق اصطرلاب (مجازا تشان دهنده) سار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست (این سر و آن سردا -عشق چه مجازی چه حقیقی باشد انسان را به خدا
امى رسائد؟-غشق جه از طرف خداوند باشد جه از طرف عاشق تتبجه اش رسیدن به عشق خداوتدی است.
Gobel
عاقبت ما را پدان سر رهبرست.
اهرجه كويم عشق را شرح و بیان
جون به عشق أيم خجل باشم از أن
گرچه تسیر بان روشنگوست
لیک عشق بیزین روشتتوشت.
چون قلم اندر نوشتن میشنافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت (حسن تعلیل)
[Page ver
صفحه 133:
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقى هم عشق كفت (عشق را بايد خود عشق توضيح دهد)
أفتاب أمد دليل افتاب
sot lo a tal
كر دليلت بايد از وى رو متاب
از وی ار یه نشاتى ميدهد (سايه استماره از استدلال هاى عقلئ)
شمس هر دم تور جائى مى دهد (شمس استعاره از شهد و شهود)
(همانطور كه سايه به تبع از خورشيد به وجود می اید لابل و اتدلال ها هم به تبع از حقبقت به وجو
سایه خواب رد ترا همچون سمر(فسانه)
چون براید شمس انش لقمر (سابه و فمر در حالت کلی استعره از استدلال های عقلی)(شمس استغارة از
۳
(استدلال هلى عقلى مثل افساته باعث ey لبو سيره ای
خود غریبی در جهان چون شمس نیست
شمس جان بقیست کلو را امس نیست (امس مجاززمن)(تشبیه روع بهخورشنه)
زد رسد
شمس در خارج اگر چه هست فرد
مینوان هم مثل او تصویر کرد
ی جان کو خارج آمد از ثر تین مرتبه جهن
نبودش در ذهن و در خارج نظیر
در تصورخات او را گنج (کنجایش) کو
تاهر أيد در تصور مثل او
جون حديث روى شمس الدین رسید
1۳۴
صفحه 134:
شمس چارم آسمان سر در کشید (غروب کردن)(در نجوم قدیم خورشيد در
عبد باون ی یه وهی اسان رز زا
واجب اید چونک امد نم او
شرح كردن رمزى إز اتعام (تعمت هاا او
اين نفس (قيد) جان (نهاد) دامنم بر تافتست (نفس:استعاره از شمس)
بوى بيراهان يوسف يافنست
كز براى حق صحبث سالها
بازكو حالى از آن خوش We
سو واس سا حر ون ف سا بتو اران
عقل و روح و دیده صد چندان شود fie) و ارتقا پیدا می کند)
لاتکقنیقانیفی اقا مر ترنجانید من در مرحله تا هستم)
کلت افهامی فلا احصی تا (فهم ها تمی تاد ما
كل شىء قاله غبرالمفيق (هر جيزى كه د
ان تكلف أو تصلف لآ يليق ادر زمان هششيارى بات
من چه کویج یک زکم تكنو gee eas) Cage زج غخیا
شرح أن يارى كه او را يار نيست
شرح اين هجران و اين خون جكر
لين زمان بكذار تا وقث دكر
قال اطعمنیفانی جالع به
واعتجل فالوقت سيف قاطع (زم
صوفى ابن الوقت باشد اى رفيق
1
صفحه 135:
نیست فود فتن از شرط طريق (توجه به زمان
تو مكر خود مرد صوفى نيستى
هست از تسه خیزد تیستی (هرهستی که ه نسیه اد می شود به نیست تب
گفتمش پوشیده خوشتر سر يار
غود تو در ضمن حكايت كوشدار
خوشتر أن باشد كه سر دلبران
كفته أيد در حديث ديكران (حر
Ges oes las
) pie كفت مكشوف و برهنه
ارگ دفعم مده اى بوالفضول (صاء
رده بردار و برهته كو كه من
ميتخسيم با صنم با ييرهن
تتم ار عران شود و در عبان
انه تو ماتى ته كنارث نه ميان (تلميح به اصرار حضرث موسی به دیدن خدا)
أرزو ميخواه ليك اندازه خواه
بر تبد که ر یک پرگ کله
أفتابى كز وى اين عالم فروخت
اندکی کر پیش آید جمله ننوخت (فرچیزنی در جایگه خودارزش دار
فتته و آشوب و خونریزی مجوی
بيش ازين از شمس تبریزی مگوی
این ندردآخر از آغز گوی
رو تمم این حکایتبازگوی
گفت ای شه خلوتی کن خانه را
[Page tte
صفحه 136:
ذور كن هم خويش وهم بيكانه را
اكس تدارد كوش هر دهليزها
تا ببرسم زين كنيزك جيزها
la Ss و یک دیرموجودزنده)نه
جز طبيب و جز همان ببمار نه
ترم ترمك كفت شهر تو كجاست
كه علاج اهل هر شهرى جداست
NA Hat ol ath کیستت
خویشی و بيوستكى با چیستت
دست بر تبضش نهاد و يك بيك
باز میپرسید از چور فلک
جون كسى را خار در يايش هد
باى خود را بر سر نو نهد (پایش
وز سر سوزن همی جوید سوش
ور تاد میکند با لب ترش (جای
خر در پا شد چتین دشواریاب
خار در دل جون بود وا ده جواب
خار در دل كر يديدى هر خسی
دست كى بودى غمان را (را بدل از كسره) بر كسى (تشخيص :دست غم و غمان) استقهام الكارى
کس به زیر دم خر خاری نهد
خر نداد دقع آن بر میجهد
بر جهد وان خار محکمتر زند
عاقلیباید که خاری برکند اش
1۱
صفحه 137:
خرز بهر دفع خار از سوز و درد
shad aie صد جا زخم کرد
امس فزي نب مقس ی لش اه برد
معيو عوج تو ويه
زان كفيزك بر طريق داستان
باز مييرسيد حال دوستان
باحكيم او قصهها ميكقت فلش (أشكا
از مقام و خواجگان و شهر و
يدسين متههرى ید سل خی بقع آمکر)
سوی قصه گقتنش میداشت گوش
سوی تیش و جستئش ميداشت هوش (كاملا مر
تا که نی از نام کی ردد جهان(جهنده)
او بودمقصود جانش در جهان (اجهانمصرع قبل جنس تما
دوسنان و شهر وا برشمرد
بعد از أن شهرى دگر رانا برد
گفت چون بیرون شدی از شهر خويش
در کدامین شهر بودستی تو بیش
نام شهری گفت و زان هم در گذشت
رك رو و نب أو ديكر نكشت
غواجكان و شهرها را يك به يك (اربايهايى كه داشته ووش
اياؤكقت از جلى و از تن و نمک (زجاهایی کذ نان و مک(
اشهر شهر و خانه خانه قصه كرد
نه رگش جنبید و نه رخ گشت زرد (هیچ تفیبری در چهره و
1۳
صفحه 138:
ثیش او بر خال ودب بیگنف(بدون خر
بپوسید از سمرقند چو قند از ظر ک
تبض جست و روی سرخ و زرد شد (وقتی اسم سمرقند
كز سموقندى زكر قود شد از
اجون ز رنجور أن حكيم اين راز يافت
اصل آن درد و بلا را بز یافت
كفت كوى أو كنامست فر ذر(گذرگه)
او سر پل گفت و کوی غاتفر(اسم کوچه)
گفت دانستم که رنجت چیست زود
هر خلاصت سحرها خواهم ثمود ار
شاد باش و فارغ و آمن (
آن کنم بت که بان با چمن
من غم تو میخورم تو غم مخور
بر تو من مشفقترم (مهربنت) از صد پدر
هان وهان اين راز را يا كس مكو
كرجه أزتوشه كند يس جست وجو لكر
Wg
خانه اسرار تو چون دل شود
آن موادت زودتر حاصل شود (زمانی
صفحه 139:
دنه چون اندر مين بنهان شود
اسر أو سرسبزى بستان شود
وعدهها و لطقهای آن حکیم
کرد آن رنجور را أمن ز بيم
GS A ily
وعدهها باشد مجازى تا سه كير (يك واز
وعده ااهل شد رتع رون
بعد از آن بخاست و عم شاه کرد (پیش شا
شاه رازان شمهاى أكاه كرد (مقفارى از ما
كفت تدبير أن بود (بهثر أن است) كان مرد راز
حاضر أريم از بى این درد را
مرد زركر را بخوان زان شهر دور
با زر و خلمت بده او را غرور
شه فرستدآنطرف یک دو رسول
حاذقان و كافيان (كاردان) بس عدول (عادل
تا سمرقند آمدتد أن ذو امير
بيش أن زركر ز شاهتشه بشير مز
کای لطیف Sead معفت (خدل
فاش أندر شهرها از تو صفت (صفت
نك (إينك) فلان شه از براى زركرى
اختيارت كرد زيرا مهترى بزرگ)
اینک این خلعت بگیر و زر و سیم
1۳
صفحه 140:
چون بیبی خاص باشی و تدیم (
ais fh aly Jaye
ای شده اند مغر با صد رش
خود به بلى خويش تا سؤ القضا ذبا بلى
در خيالش ملك و عز و مهنری
كفت عزرائيل رو أرى برى (كفث أره به همشون مى رسى) (نوعى طنز كوبى:استعاره عناديه)
جون رسيد ازراه أن مرد غريب
اتدر آوردش به پیش شه طبیب
اسوى شاهتشاه بردندش
تا بسوزد بر سر شمع طراز
كفيك (طرازتحاشيه لباس هم هست)
شاه دید او را بسی تعظیم کرد
مخزن زر را بدو تسلیم کرد
کنيزک را بدین خواجه بده
تا کيزک در ومالش خوش شود
آب وصلش دفع آن آتش شود (آتش عشق او با اب
شه بدو بخشید آن مه روی را (کنیز
جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را (همنشین-هردو طالب همنشیتی با یکدیگر
مدت شش ماه ميراندتد كام (مطابق
2
صفحه 141:
تا به صحت آمد آن دختر تمام (دختر از بيما.
بعد از آن از بهر و (برای زرگر) شربت بساخت.
تا بخورد و پیش دختر میگداخت (زیبیی ظاهر
چون ز رنجوری جمال او مان
دختر در بل عذاب) او نمند
چونک زشت و ناخوش ورغ زرد شد
آندک اندک در دل و سرد شد
عشقهاییکز پیرنگی (زیبایی)بود
عشق نبودعاقیتننگی بود
كاش كان هم ننك بودى يكسرى
تا نرفتی بر وی آن بد داوری
خون دوبد از چشم همچون جوی او (شدبدا گریه می
دشمن جان وی آمد روی او (روی زیبای |
دشمن طاووس آمد پر او (شکود
أى بسى شه رأ يكشته فر لو
"كفت من أن أهوم كز ناف من
gull gesie ylang
ای من آن روا صحرا كز كمين
سر پریدندش برای پوستین
ای من آنپیلی که زخم (شر
ريخث خونم از برلى ستخوان(نیجههرزیبایی باعث هلاکت فر
2
صفحه 142:
آنک کشتستم پی مادون من (کسی
میندند که تخسید خون من (نمی داند
بر منست امروز و فردا بر ویست (یکسا
خون جون من كس جنين ضابع كيست (اسنفهام انكارى)
گر چه دیا افکند سایه ى فرازة (ذيوار هرجقد مسايه بلندى بيقداز
باز كردد سوى او أن سايه باز ابه هر حال ابتداى سايه از
این جهان کوهست و فعل ما نا (اعمال انا
(lS a ai a Le اسوى
این بكفت و رفت در دم (همان لحظه) زير خا
آن کنيزک شد ز عشق ورنج باك
زانك عشق مردكان بايتده نيست (اكر عاشق يك جيز ميرا يشويد يايدار نخواهد
زانک مرده سنوی ما آیندهنیست (هرچیزی که
عشق زنده در روان و در بصر
اهر دمى باشد ز غتجه تازهتر
عشق آن زنده گزین کو بافیست (منظور خداوند)
کر شراب جاقایت ساقیست (هر fe ily aid
عشق آن بگزین که جمله انیا (رونق کار انیا در ننيجه عشق ان
يافتند از عشق او كار وكيا (قد.
تومكو ما را بدان شه بار نيسنت
يا كريمان كارها دشوار فيست
اكشتن أن مرد بر دسث حكيم
انه بى وميد يود ونه ز بيم
او نکشتش از برلى طبع شاه
[Page tft
صفحه 143:
اتا نيامد امر و الهام اله (همه کارهای ان پزشک
أن يسر را كشن خضر ببريد حلق,
اسر أن را در نيايد عام خلق
آنک از حق یاب او وحی و جواب (هرکر
اهرجه فرمایدبود عین صولب (اطاعت Ja
آنک جان بخشد اگر بکشد رواست.
نایبست و دست او دست خداست.
تا بماند جات خندان تا اب
همچو جان پاک احمد با احد
عاشقان آنگه شراب جان کشند:
که به دست خویش خوبانشان (هرچیز
صفحه 144:
كر نبودى كارش الهام اله
اوسگی بودی دراه نه ۵
پاک بود از شهوت و حرص و هوا
تيك كرد أو ليك نيك بد نما ول
گر خضر در بحر کشتی را شکست
وستی در شکست خضر هست (کار خضو(س
وهم موسی با همه نور و هثر (وقتى خضر كشت
أن كل سرخست تو خونش مخوان (تو به ظاهر ناكا مى كنى و أن را حون مى
Dope pe Beale اميت
ويد حون ستلمان كاملو
كافرم كر بردمى من تام او (اكر من ميدانسثم كد
ممبلرزد عرش از مدح شقى (تلميحاذا مح BANG رش
ب كردم سس ان gare Hie AED BE مسسی انم ان نی شیم
شاه pal ald gag
خاص بود و خاصه له بود
آن کسی را کش (که اورا) جنين شاهى کشد.
اسوى بخخت و بهترين جاهى كشد (حتما به أو جا.
1۱
صفحه 145:
گر ندیدی سود او در قهر و (قبل از ایکه اقدامبه چنبر
کی شدی آن لطف مطلققهرجو(هیچ وقت
بجه ميلرزد از أن نيش حجام
Gite joe هر أن دم شاذكام
تیم جان پستاند و صد جان دهد (خداوند هیچ
تثوانسته با مجاهده به كمال رساق)
آنج در وهمت نيايد آن دهد
بود بقالى و وى را طوطبی
خوشنوابى سبز و كويا طوطبی
بر دكان بوذى نكهبان دكان
تکنهکتتی با همه سودکران لا همه
در خطاب أدمى ناطق بدى
در نوای طوطیان حاذق بدی (
خواجه روزی سوی خانه رفته بود
ير دكان طوطى تكهبائى تمود
گربهای برچست ناگه بر دکان
بهر موشی طوطیک از بیم جان
چست از سوی دکان سوبی گریخت
شیشههای روغن كل را بريخت
سرع خن یلد وان اش
1۳
صفحه 146:
بر دکان بنعسبت فارغ زاسونج) خواجه وش زپسهند شباهتم (ماکند.
دید پر روغن دکان و جامه چرب
بر سرش زد کشت طوطی کل (کچل) ز ضوب
روزگی چندی سخن كوت
مرد ال از ندمت آه کرد
ریش بر میکند (کنایه از اراضی بودن) و میگفت ای دريغ (افسو.
کافتاب نیمتم شد زیر میغ ابر(نمتم مانند فتبیبه زر ابر رفت) (آفتاب نبمت: ضافه تشببهی-
تعمتسخن گوبی طوطلی)
که زدم من بر سر آن خوش زب
هدیهها میداد هر درویش را
تا بيبد نطق مرغ خويش را
بعد سه روز و سه شب حيران و زار
ير دكان بنشسته بد نوميدوار
ميتمود أن مرغ را هر كون نهفت (كار شكفت انكيز.
تاكه باشد اندر أيد او بكقت
با سربی مو چوپعت cathy Ca) yell
أمد اندر ككفت طوطى أن زم
بالك بر درويش زد جون عافلان.
کر چه ای (جر کل با لان آمیعتی
تو مار از شيشه روغن ریخنی
1۱
صفحه 147:
از قباسشی خنده مد خلق را
کو چو خودپنداشت صاحب glo (پیشیته صوفبه را
كار باكان را قياس از خود مكير
كرجه ماد در نبشتن شير و شير
جمله ماع زین منیب گمرا 5
كم كسى ز ابدال (مردان اليبى) (جمع بدل و بدیل) حق أكاه شد
همسری با اب برداشتند
اولا را همچو خود پنداشتند (نادان
ابولقضل بیهقی
ابالفضل محمد بن حسين بيهقى در روستلى حارث آباد ييهق در تزديكى سبزوار فر سال ۳۸۵
هجرى قمرى به دنيا أمد. يدرش او را در سالهلى اول زندكى در بيهق و سيس در شهر نيشابور به كسب ذا
eas
بسر يسيم )سيان رباقم يدو ancy سيد سبو مر ی رنف مس
او بود و به همین دلبل است که تریغ APS nd a led al هنگامی که مسعود به لتقا رسيد
خود را مثل روز شمار زندگی او وشته است . پس از درگذشت بوتصر مشکان سلطان مسعود + ببهقی را برای
جانشینی استد از هر جهت شایسته و لی جوندانسته به ین جهت بوسهل زوزنی را جایگرن او كرد و بيهقى
راب شفل قبلى تكه دا
ببهقى كه ديكر به روزهلى بيرى وفرسودكى رسيده ودر زندكى خود فرازها و فشيب هلى بسبار ديدم
دزمان را رای گرد آوری و لیف تاریخ خودمناسب داسته و سال ۴۴۸ هجری قمری تا ۴۵۱ هجری به
تالیف کتاب خود پرداخث ایشان در سال ۴۷۰ هجری فمری درگذشته اسث
صفحه 148:
بيهقى نوشتن كتاب تاريخ بيهقى را در سن 58 سالكى أغاز كرد و 75 سال از عمر خويش را بر سر
ott أن تهاة .اين كتاب او امهسترين كتب تارخ ادب فرسی است در شرح سلطنت آل سیکتگین ,در
مشهورترين اث ببهقى تاريخ غزنوى تا اوابل سلطتت ابراهيم بن مسعود سخن كفته ده ات یکی از
های بسیارگیرای این کتاب داستان حستک وزيز است:
۳
al lad تبشت در ابتداى اين (داستان) حال بر دار كردن اين مرد(حسنک) و پس به سره شد(خواعم
شد؛ حذف به قربنه) لمروز كه من اين قطّه أغاز مى كنم از اين قوم كه من سخن خواهم رائد يك دو تن
زنددائد در كوشهاى اقتاده. و خواجه بوسهل زوزنى (از نظر بد خوبى نبوده) جند سال است تا كذشته
شده است(مردهاست) و به ياسخ أنكه از وى رفت كرفتار (ياسخ اعمال بدش را مى دهد)ء وما رابا أن كار
نیست - هر چند مرا وی بد آمد (گر چه او با من بدى كرد)» به هيج حال - جهازيرا)» عمر من به شصت و
py Sty alae os Anges a ريك كهع ى كنع لضن تونشم) متحي فراع كه أن ب تلوادت
داری شدید) و تیّدی (زیاده روی) کشد و خوانندگان این تصنیف( نوشته ای که همه آن
مثل كلستان سعدی) گوبن شرم اد ین پر را بلکه آن گویم كه تا خوانندكان با من اندر اين موافقت
oF gab yas
hay py) a 89 as, اين بوسهل مردى امامزادة
شرارت و رُعارتى (بدخوبى. بدذاتى) در طبع وى مود شدهادر سرشت شده) ولا تبديل لخلق
الله (براى خلق خدا دكركون نمى شود) -و با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم تهاده بودی (منتظر
Sp LL تا پادشاهی پزرگ و جار (قدرتمند) بر جاكرى خشم كرفتى (مى گرفت) و آن چاکر oy
و قرو كرفتى لاز کر بکار کردن ین مردبوسیل) از كرانه يجستى (از كو می شد) و فرصتی
جستى و تضريب (دو بهم زنى) كردى و المى بزرك بدين جاكر رساتدى و أنكاه لاف زدى كه فلان را من قرو
2
صفحه 149:
گرفتم و اكر كردء ديد (ننيجه كارهاية : چشید) - و خردمتدان دانستندى
كه نه جنان است و سرى مىجتبانيدند( نشانه تمسخر) و بوشيده خنده مى زدندى كه وى كزاف كوى استء
جز استادم(بونصر) كه وى را فرو نتوانست برد با أنهمه حيلت كه در باب وى ساخت. از أن در باب وى به كام
است بوتصر اه کم ایده ای خود کشد) که قضای یز با تظریبهای
وى موفقت و مساعدت نکرد. و دیگر که بونصر مردى بود عاقبت نکر در روگار امير محمود
لته که موم NS GLE, Sea کل ان بان( مزا تفه
همست ره هه چیه که لت "تعت ملك بون يارو را لوطه بتعا نک دیگز Sp
partion انس pha رتش و فقس ورن معمودافی ناد
را بيزارد وچیزها کر و فت STS احتمالتکنند (همنند انا تحمل تمی کند) تا بهپادشاهچه
رسدء همجنانكه جعفر برمكى و ابن طبقه وزبرى كردتد به روزكار هارونلرّشيد و عاقبت كار ايشان همان بود
كه از أن اين وزير أمد و بوسهل. با جاه و تعمت و مردمش در جنب امير حستك يك قطره أب بود از رودى
فلا در سید سم ان هل ترسنک تووم دن pastas yaya gn gy
رفت از وى يكى أن بود كه عبدوس را كفت: «اميرت را بكوى كه من أنجه كنم به فرمان خداوند خود مىكنو.
ار وقتی تخت ملك به تو رسد حسك GLEE A) AV CaS al jbl, جون سلطان(مسعو) پادشاهشد
اين مر لحستك) بر مركب (استعاره از جوبه دار) جوبين (كنايه از بوت) نشست. (چون حستک از محمود
ند) و بوسهل و غيربوسهل در ابن كيستند؟ كه حسنك عاقبت تهؤرانى باكى) و
تت خود كشيدا جون حسدك رايت به هرات أوردد. يوسو زوزنى أورا به على رايض لبر
اسب» چاکر خویش سپرد و رسید بدو از انوع استخقاف (خار شمردن) آن:
(تحقيق) نبود كار و حال او راء انثقامها و تشقیها (شفا
ابر بوسهل دراز كردتد كه زده و فتاه را تون زد مرد آن مرد اسث كه كفتهائد العفو عند القدرة به كار Ng
صفحه 150:
Bay Spl a LO عورش Bh Sia SIS) AW AN ne Se
مىكرد و تشقى و تعطب وانتقام مىبود. هر جند مى شتوذم از على - بوشيده وقتى مرا كفت - که از هر چه
بوسهل مغل داد از کردار زشت در یاب این مرد. از ده یکی کردهآمدی
يكى را انجام مى داد) و بسا ما ملاحله) رفتی» وب بخ درایستاد
اد) كه تاجار حستك را بردار بايد كرده و امير بس حليم و كريم بودء جواب تكفتى و معتمد عبدوس كفت
روزی بس از مرك حسنك از لسنادم شتودم كه امير بوسهل را كفت. حجّنى (دليل) و عذرى بايد کشتن این
ye بوسهل گفت: «حچت بزركتر كه مرد قرمطى اسث و خلعت مصريان سند (كرفت) تا اميرالمؤمنين
القادر بالله بيازرد (ازرده شد) و نامه از امير محمود بازكرقت (نتوشت) و اکنون پیوسته از این میگوید. و
خداوند ياد دارد كه به تشابور رسول خليقه أمد وللوا (يارجه)و خلعت (لب
اعدام حستک داشتند)
نازیم تام مامتان هقی عکایت Doe TSS را شمه
بوسهل سخت بد بود- که چونبوسهل در اين باب بسيار بگفت. يك روز خواجه احمد حسن راء جون از بار
باز مىكشتء امير كفت كه خواجه تنها به طارم (بتلى كتبدى شكل. در ايتجا به معنى ايوان) بتشيند كه سوی
in است بر زبان عبدوس. خواجه به طارم رقت و لمير رضىالله عنه مرا (عبدوس) يخوائد كفت خواجه
احمد را يكوى كه حال حستك بر تو يوشيده تيست كه به روزكار يدرم جند درد در دل ما أورده ست و جون
درم كذشته شد جه قصدها كرد يزرك در روزكار برادرم و جون lis عَرُوجل بدان أائى تخت ملك به ما
دادء اختيار أن است كه عذر كناهكاران بيذيريم و به گذشته مشغول نشویم. لا در اعتقد این مرد سخن
[Pages®
صفحه 151:
عىكويند بدان كه خلعت مصريان بستد به رغم خليفه. و امیرالمومنین برد و مکاثبت از درم بگسست. و
م ىكويند رسول را كه به تشابور آمده بوذ و عهد و لوا و sgl a ييقام داده بود كه: «حستك قرمطى
اسشه وى را بر دار بايد كرد». و ما ابن به نشابور شتيده بوديم و نيكو باد بسته خواجه اندر ابن جه بيند و
جه كويد؟ جون بيغام يكزاردم. خواجه ديرى انديشيدء يس مرا گفت بوسهل زوزنی را با حسنک چه افنده
أسث كه جنين مبالفتها (زيادى روى ها هر خون (مجازا كشتن) لو كرفته است (أغاز
نتوانم دانست. این مقدار شنودام که یک روز به سرای حستک شده بود به روزگار وز
(Siac: بياده و به درأعه(عباى معموا
ولی) + پردهداری بر وی استخقاف کرد بود (نك
افيف قرم وسقي رسيت و وی زا باکت
كه به ينجا بيايد) يس كفت خداوند را بكوى كه سوكندان خوردم كه در خون كس. حقو ناح
سخن نگویم و هر چند جتين است از سلطان نصيحت بازنكيرم كه خيانت كرده باشم تا خون وى و هيج كس
انريزد البّه كه خون ريختن كار باز نيست. جون اين جواب باز بردم. سخث دير انديشيد. يس كفث خواجه
را بكوى أنجه واجب باشد فرموده أيد. خواجه برخاست و سوى ديوان رفت. در راه مرا كه عبدوسم گفت تا
بنوانی خداوند را بر آن دار وادار کن) که خون حستک ریخته نيایده که زشت نامی تولد گردد. گفتم
فرمنردرم. و بازكشتم و با سلطان بكفتم. قضا در كمين بود كار خويش مى كرد (هر جه تكفتم بى فابده بو
در هایت کشته می شد) و پس ازلين مجلسى كرد (جلسه لى تشكيل داد) ب استلذم اسن
لو معا عردم مر أن سای دعر گت یز نیمز تیک cages gly US
و گفت چه کویی در دین و اعتقد این مر و خلت سندن از مصریان؟ من در ایستادم (شروع کردم) و حال
حستک و رفتن به حج تا آنگه که زمدینهبهودیالقری (قسمتی در عربستان) بازگشت بر را شام. و خلعت
مصری بگرقت و ضرورت سندن و از موصل راه كردائيدن و به بفداد باز نشدن. و خليفه را به دل أمدن كه
بعرت حمر واي عه تعن بعرم رصت رو رصع وريه اجا از
انددع مولز زو يديه (وسسر اندي حر عون أن عمد cg tals Sly ete put genial ون
سورت زيند ارش دادند) ما نيك أزار كرفت (كاملا أزرده شد) و از جاى بشد (كنايه از
1۱۳
صفحه 152:
عصبائى شدن) و حستك را قرمطى خواتد. و در اين معنى مكاتبات و أمد و شد بوده ست و امير ماشى
جنانكه لجوجى و ضجرت (دلتنكدر اينجا به معتى كم ظرفيت) وى بود يك روز كقت بدين خليقه خرف
(نادان/كسى كه عقلش درائر بيرى تباه شده باشد) شده بباید نبشت که من از بهر قدر عناسیان انگشت در
pla مر همه جهان کشت مرفومن sible alate cine Uti od) Gea pete sale
جهان جستجو می کنماو قرمطی میجویم و آنچه یافنهآید و درست گردد (اثبات شود) بر دار می"
اكر مرا درست شدى(اكر بر من اثبات مى شد) كه حستك قرمطى لسثء خبر به اميرالمؤمنين رسيدى (می
رسيد) كه در باب وى جه رفتى. وى را من يرورددام و با فرزندان و برادران من برابر انسث: و اكر وى قرمطى
است. من هم قرمطى باشم. به ديوان أمدم و جنان تبشتم تبشتهاى كه بندكان به خداوندان نويستد. و
پس از مد و شد بسيار قراربر أن كرفت که ان خلمت که حسنک اسنده بو (گرفتهبود) و أن طرايف pe)
ریق ریز مج با گنت ور ومیل که تیک مرو ری بان آن Dap یله
lake فرستد تا بسوزتد. و جون رسول باز أمدء امبر برسيد كه أن خلعت و طرايف به كدام موضع سوختتد؟
لت یو تیزم جد ريو زا ريك جز أنه يزليو ا سيا رقص كرف يو كد سک زا مان
رده ود ز 1 1 1 ااا pou
وحشت داشت) al أشكاراء تا امير محمود ld (در
گذشت) بنده آنچه رفته لست ala ay تمود. گفت:بدانستم.
يس از ابن مجلس نيز بوسهل البّه قرو نايستاد از كار. روز ساشنبه بيست و هفتم صفر جون بار
بگسست.امبر خولجه را گنت په طام بید تضست که حسنک را نجا خواهند ور با قاة و رین پاک
کندگان) ان چهخریده ده ست (خریده شده ات فمل مجهول) جمله به تم ما قباله (نسند) فيشته شود
و كواه كيرد بر خویشتن,خواجه گفت جنين كنم و به طارم رفث و اعيان و صاحب ديوان رسالت و بوسهل
ی ازجا دی کاس ری مریمیم eRe Gas یمن وه کی و
تدارد) وحاكم لشكر راء نصر خلف. أنجا فرستاده و قضاةبلخ و اشراف و علما و فقها و معدلان و ميان همه
أنجا حاضر بودند (اين افراد ظاهرا اشخاصی بودند که بید درد ۱
[Page ver
صفحه 153:
مقدمات) راست شد من که بوالفضلم و قومیبیرون طارم بهدکانهادریتجابهمعنی سکو) تشسته در اتظار
حسنک - یک ساعت ببوده حستک پیداآمد بیبند (دست و پایش بسته نبوده بای (لباس بلند) داشث.
حبری ۱۱
نشایوریمالده (مرغوب) و موزه (كقش) ميكائيلى نو در بلى و موى سر مالیه(
كرده اتدك مايه ge bn و ولی خرس ارس
وى را به طارم بردند و تا نزديك نماز بيشين (نماز ظهر) بماتد. يس بيرون أوردند و به حرس (جايكاه تكهبانان»
انان رم ؟-جايكاء تهبانان) باز بردند. و بر اثر وى قضاة و فتها بيرون
آمدند. این مقدار شتودم كه فو تن با يكديكر مىكفتتد خواجه يوسهل را بر اين كه أورذ؟ که آب خویش ببرد.
.برائر: خواجه احمد بیرون آمد با اعيان و به خانه خود باز شد (رفت) و نصر خلف دوست من بو از وی
برسيدم که چه رفت؟ گفت که چون حسنک بیمد.خواجه بر پای خاست؛ چون او ابن مكرمت بكرد (وفتى
احمد اين بز همه اگر خواستند باه بر ای خاستند (چه دوست داشنند جه نه
ند شدند بوسهل ژوزئی بر خشم خود طاقت نداشت (نتوانست عصانيت خود را كنتول كند) + يخاست فه
تمام و بر خویشتن میژکید (بلندشد ولی نه کامل و زیر لب غر مبزد) خواجه احمد او را گفت در همه کارها
تاتمامی (هیج کاری را كامل انجام تميدهى): وى نيك از جاى بشد (بسيار عصبانى شد). و خواجه (احمد
ش (مقابل) وى نشيند. تكفاشت (متهم بايد روبه
خواجه زاين نیز سخت بتابید (عصبالی شد.
صفحه 154:
و خواجه بزرگ روی به حستک کرد و گفت خواجه چون میباشد و روزگار چگونه میگذارد (سپری می.
کن6٩ گفت: جای شکر است. عراجه گفت دل, شکسته تباید داشت که چنین حالها مان را پیش wal
فرمانبردارى بايد نمود به هر چه خداوند فرماید. که تا جان در تن است امید صد هزار راحت است و فرج
(گشایش) است. بوسهل را طفت سید گفت خداوند را کر كد (برلى خداوند ارزش دارد) كه با بجني سك
قرمطى (استعاره از حستك) كه بر دار خواهند كرد به فرمان اميرالمؤمتين» جنين كفتن؟ خواجه به خشم در
ول نگرنتد یتک گفت ننگ لام که و elf cally egy ge gh سه و
تعمت (منظور روت وقدرت ng ag Cat Jha) gla atl ledge اند پیش بردم) و اقیت
کار آدمی مرگ انست. ار رز اجل رسیدهاسته کس پاز تاد داشت که پر در شتد با جز داز که بزرگتر
از حسين على نيمء اين خواجه كه مرا ابن مىكويد مرا شعر كقنه لست (وقتى
است) و بر در سراى من ايستاده است. اما حديث قرمطى به از اين با )=
اسسث)ء كه او را بازداشتند بدين تهمت نه مراء و اين معروف استه من جنين جيزها ندائم. بوسهل را صفرا
Gab Ae Jeg tl Sass و پانگ برداشت و فا دشنام خونت: هد
aes نگ بر او زد و گفت این مجلس سلطان را که این جانستهيم
هیچ حرمت نیست؟ ما كارى را كرد شددايم. چون زاین قرغ شویم إين مرد بنج و شش ما سث تا در دست
شماست هر جه خواهى بكن. بوسهل خاموش شد وا آخر مجلس سخن نگفت.
و كبا بجعم روبس abs WI yal guy da pana هت ساطان و کرک
ضياع را (فك اضافه. نام ضباع) نام بر وى خواندتد و وى اقرار كرد به فروختن أن به طوع و رغيت (با ميل و
اه و آن سیم (مجازا يول اتدك)كه معيّن كرده يودند بستد. و أن کسان گواهی نبشتند و حاكم سجلٌ
کرد در مجلس و دیگر قضات نیز علىالرُسم فى امثالها (به شيوه مرسوم در ابتكونه موارد) جون از اين فارغ.
اشدند. حسنك را كفتند باز بايد كشت اى). و وى روى به خواجه كرد و كقت زندكانى خواجه يزرك
درز باد. یه روزگار سلطان محمود به فرمان وی در باب خواجهواز مىخاييدم (كناية از حرف هاى بيهوده مى
زدم) كه همه خطا (اشنباه) يوده از فرمانبردری چه چاه (نچاربودم اطاعت کنم» به ستم وزر
1۳۴
صفحه 155:
تهجای من بود (مرا که ار نومه پب خواجه هیچ قضدی تمد
عنواجه هبيج نيت يدى تناشتم) كسان خواجه زا نواختة ماشتم (نوزد محبت قرار'عادم). يس كفث من خنطا
كرددام و مستوجب هر عقوبت هستم كه خداوند قرمايد ولكن خداوند كريم مرا قرو تكفارد (رها تكند)» و دل
ole J برداشتهام, از عيال و فرزندان انديشه بايد هاشت ابايد به قكر ون ون بعس
» و خواجه مرا بحل كند (حلال كند). و بكريسث. حاضران را بر وى(حستك) رحمت أمد
ند خواجه (حمد حسن) آب در چشم آورد و گفت از من
بخلن:واچنین نوی تاد زود که زد کی پا
پس حستک برخاست و خواجه و قوم برخاسنند. و چون همه بازگشتند و برفتنده خواجه. بوسهل را
بسيار ملامت (سرزنش) كرد. و وى خواجه را بسيار عذر خواست (از خواجه بسبار معذرت خواهى كرد) و كفت
با صفراى خويش برنيامدم (ننواتستم خش خود را مهار كنم) و اين مجلس را حاكم لشكر و فقيه نبيه به ا
رسانيدتد (انقاقات |/ اد اذند)ء و میربوسهل را بخوان و نيك بعاليد(كاملا كوشمالى
وى(حسنك) باخداوند (مسعود) در هزات كرد در روزكار امير محمود ياد كردم خويش را نكاه نتوانستم داشت
و بیش(دیگر) چتین سهو تیفتد(دیگر چنبن اشتباهی رخ نمی دهد) و از خواجه عمید عبدالررّاق شتودم كه
این شب که دیگر روز آن حسنک را بر دا میکردند بوسهل نزدیک پدرم آمد [هتگام| نماز خفتن: پدرم گفث
چراآمدای؟ (خطاب به بوسهل) گفت نخواهم رفت تا آنگاه که خداوند بخسبد (بخواد), که نبید رقعتی
(نامه کوچک) نوبسد به سلطان در باپ حسنک به شفاعت. پدرم گفت بنوشتمی. اما شم تبه کردهید(من
ید6 و منخت تاخوب است و به جایاه خواب رفت.
صفحه 156:
آن روز و آن شب تدبیر بر دار کردن حسنک در پیش گرفند (زمینه های
کردد. و دو مرد پیک راست کردند(مادهکردند) با چاه پیکان که از یداد J Yee) aoa يغداد أمده ان
د) و نامه خلیقه آورده که حسنک قرعطی را بر ابید کرد و به
سنگ بای کشت پر دیگر بر رغم خلا زر خلاف میل خلفا هی کس خلعت مصری نهوشد و حاجبان را
فر أن دياراسرزمين برد
عون زه ساختهآمد. دیگر رز: چهارشتیه. دو روز ماده از صفره هر خو بل ادامرمستود
پرنشستسور شد) و قضد شکار کرد و نشاط سه روز دیمان و خاصگان و مطرین با نزدیکان و A
و در شهر خليفه شهر را فرمود. دارى زدن بر كران (كنار. ساحل) مصلای بلخ فرود شارستان (شهر
(درکنار مصلای بل پبین شهر)؛ و خلق روی آنج نهدهبودند
بوسهل پرنشست و امد ت نزدیک دار و بر الابیبایساد. و سواران رفتهبودند يا باذك
جون لز كران بازار عاشقان (اضافه توضيخى: غاشقان نام بازار اسسث. بازارى که محمود در آنجا درست كرفه يود
ند) و ميان شارستان رسيد: ميكائيل بدأنجا اسب بداشته يود (تكهداشته بود)ء بذيره وی
رفت) و دشنامهای زشت دا یه حسنک). حسنک در وی تنگریست و هیچ جواب نداد
علته مردم (مردم عادى) ار لعنت کردند بدین حرکت نشبرین که كرد و از آن زشتها که بر بان رائده و
پس از حسنک, این میکائیل که خوافر یز را به نی کرده بو با او
محنتها کشید مر بر چای استزنده ات وب عبادت وقرآن خواندن مشغول شده است+ چون دوستی
زشت کند چه جاره از باكفئن! (وقتى دوستى كار از بازكفتن نيست و مجبورم ك
يكويم) وحستك را به بلى دار أوردند نعو بالك من قضاء السو (به خداوند يناه مى برم از اتفاقات بداء و دو
بيك را ايستانيده يودقد (واار به ايستادن كرده بوذند) كة (قيد تظاهر) أ يقناد أمدعاد (مثلا از یداد مد
ously Ml وران مر درد تک فزمودد که چاه رین کش و فيه
دست اندر زهر کرد و ole a) a) ازارتشلوار) استوار كرد و بايجدهاى (قسمت بايين) إزاررا ببست و
جبّه و بيراهن بكشيد و دور انداخت با دستار ٩ ابا عمامه به دور اتداخت»
[Paget
صفحه 157:
٠ و برهته با إزار بايستاد و دستها در هم زده (دسث ها به هم 'كره خورده بود)ء تنى جون سیم سفید و روبی
جون صد هزار نكار. و همه خلق (مردم) به درد مىكريستند. خودى روىبوش أهنى بياوردئد عمدا تنكم
جنانكه روى و سرش را نبوشيدى. و أواز دادقد كه سر و رويش را ببوشيد تا از سنك تباه (خراب) نشود كه
لزي سرش را به بغداد خولهيم فرستادتاد )2
10101199 تشه انگهفربان شم اطلفت شده به
Sas se Sew ee eee ae
ا(كلاه جنگی) فراختر(کشادتر) آوردند و هر این میان احمد جامهدار (شغل های آن وران)بامد سور و
روی به حستک كرد و بيغامى كفت كه خداوند سلطان (مسعود) مىكويد اين أرزوى توست كه خواسته بودى
چون تو ادشاه شوی. ما ابر دار کن. ما بر تورحمت خواستيم NaS آمبالمومنیننبشته است که
قرمطى شدغاى. و به قرمان و بر دار میکنند. حسنک اه هیجپاسخ نداد
بد پس از أن. خود فراختر كه أورده بودنف سر و روى او را يدان ببوشاتيدند. بس أواز دادتد او را که بو
اهنده كاره لى نيست). دم تزف و از ايشان نينديشيد(تترسيد). هر تكس كقتند شرم
تارید مرد را که میبکشيد به دو به دار بريدابا برد)» و خواست که شوری(هیجان)
بزرگ بهپای شود سواران سوى عامّه تاختند و أن شور بنشاندند و حستك را سوى فار بدند و به جاگ
رسانيدتدء بر مركبى (استعارة از جوبه داز) كه هركز ننشسته بود بنشاندفد. و جلادش استوار ببست (جلاد و را
محكم بست)و رسنها فرود أورد (طناب هارا بابين أورد). و أواز دادند که سنگ دهید(زند: هیچ كس .دست
به سنك نمىكرد و همه زارزار مى كريستندء خامته تشابوريان. بس مشتى ay (كروهى اوباش) را سيم (نقر
مجازا ول اندک)دادند که سنگ زنند. و مرد خود مرده بود (ذر حالى كه مرد خوذ مرده بوذ)» که جلادش
(جهش ضمیره "لش" مربوط به كلو مى باشد كلويش) رسن به كلو افكنده بود و خب کرد
صفحه 158:
اين اسث حستك و روزكارش. و كفتارش رحمغالله عليه اين بود كه كفتى مرا دعای تشابوریانبسازد
(تجات می
6 و نساخت (تجا
و چندان غلام و ضیاع (جمع شیعت: زمر
عی) و اسباب و
زر و سیم و نعمت؛ هیچ سود تداشت. او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند رحمالهعبهم.
و این افسانهای
با يسيار عبرت. و إينهمه اسباب متازعت (ستيز) و مكاوحت (باز هم ستيز) از يهر ام
دنی به یک سوى نهادند. احمق مردا که دل در این جهان بندد! که نعمتی بدهد و زشت باز ساند. رودکی
گوید:
به سای bo dhe ee
خاک 2s a cat
با کسان بدنت چه سود کند
پار تو زیر خاک» مور و مگس
أنكه زلفين و كيسوت بيراء
جون تو را ديد زردگونه شده
دل نهادن همیشگی نه رولست
lige لوت عياب بر ag
كه به كور اندرون شدن تنهاست
Sly Set بل که
گرچه دیار با درمش بهاست
سرد كردد دلش. نه ثابيناست
صفحه 159:
جون از اين فارغ شدند. بوسهل و قوم از يلى دار بازكشتند و حستك تنها ماند جنانكه تنها أمده بود از شکم
مادر. وريس از آن شنيدم از بوالحسن حربلى كه دوست من بود و از مخنطان بوسهل. كه يك روز با وى بودم.
مجلسی نيكو أراسته و غلامان بسيار ايستاده و مطربان همه خوش أواز. در أن ميان فرموده بود قا سر حسنك
بنهان از ما أورده بودند و بداشته (تكه داشته) هر طبقى با مكيّه (سربوش). بس كفت توباوه أوردداتده از أن
بخوريم همكان كقنند خوريم كفث بياريد. أن طبق بياوردند واز او مكبّه برداشتند. جون سر حستك را بديديم.
همگان متحبر شدیم و من از حال بشدم (حال رفنم) و بوسهل بخندید و من در خلوت دیگر روز اور بسیار
ملامت کردم: گفث ای بوالحسن تو مردی مرغ دلی (کناه از ترسواء سر دشمنان جنين بايد. و اين حديث
فاش شد و همكان او را بسيار ملامت كردند بدين حديث و لعنث كر
و آن روز که حسنک را بر دار کرد استدم بوصر روزهبنگشاد (جیزی تخورد) و سخت غمناک و
اندیشهمند بود چنان که به هیچ وقت او را چنان ندیده بودم. و میگفت چه امید ماند؟ و خواجه احمد حسن
هم بر این حال بود و به دیان تتشست, و حسنک قریب هفت سال بر در بماند چنانکه پابهایش همه فرو
تراشید و خشک شد جنانكه اترى نمائد تا به دستورى ("ى" براى خود کلمه است) فرو رفتند و دفن کردند
جنانكه كس ندانست كه سرش کجاست و تن کجاست.
و مادر حسنک زنی بود. سخت جگرآور جنان شنودم كه دو سه ماه از او اين حديث نهان
حاضران از درد وى حون كريستتد. بس كفت يزركامرنا كه اين يسرم بود (يسر
بادشاهى جون محمود ابن جهان بدو داد و بادشاهى جون مسعود أن جهان. و منم پسر سخت نیو پداشت.
ينا
صفحه 160:
و هر خردمند که این بشنید,بپسندید. و جای آن بود (شایسته بو و یکی از شعرای نشابر این مرثیه بگفت
آندر مر وی و بدین جای ید کرده شد:
ببريد سرش را که سران را سر بود آرایش دهر و ملک را افسر بود
گر قرملی و جهود و گر کافر oy از تخت به دار برشدن منکر بود
| سر(سوان) و سا جناس تام
صفحه 161:
صفحه 162:
TPag